میدونم یه طوریمه اما تو نپرس،
نپرس چرا تو خودمم،
نپرس چرا از سر شب چشام میره برا خواب اما تا سه صبح از این دنده به اون دنده میشم.
نپرس و به روی خودت نیار که چرا چشام اونقدر لبالب اشکه که حتی با چین خوردن صورتم از خنده قطره ها قل میخورن رو گونم.
من میدونم چمه
اما تو فقط بپرس "خوبی؟"
من میگم :"خداروشکر."
بعد به روم نیار که فهمیدی یه چیزیم هست.
نه که غریبه باشی،فقط خستم برا حرف زدن!
اگه دلتنگ شدی،
منو لابه لای آهنگایی ک زمزمه میکنم پیدا کن.
لابه لای بیتایی که تو دفترم خط میزنم بشنو.
نپرس و به روم نیار لطفا:)ـ
یدفعه داشتیم با مامان صحبت میکردیم
گفت من دعا میکنم خدا همیشه دوستای خوبی سرراهتون قرار بده.
من هرگز نشده بگم که ای وای از دوستی با این ادم.
چه دوستایی ک تو فضای حقیقی بودن و چه کسانی که اینجا باهاشون اشنا شدم.
دوستام همیشه نعمت خدا بودن:)
ولی هیچوقت به اندازه ی الان نگران از دست دادن یه دوست خوب نبودم.
خانواده عمیقا خوشحالن اما من میخوام گریه کنم راستشو بخوایین.
همین صبح فکر میکردم اگه قرار باشه از سبزوار برم
فقط نبودن فاطمه؛نداشتنش غمگینم میکنه.
فاطمه از اوناس که هربار نگاهش کردم و هربار که بهش فکر کردم
خدا رو شکر کردم از اینکه تو این برهه از زندگیم باهاش اشنا شدم
و حالا که اینا رو تایپ میکنم اشکام میزه رو گونه
این دختر
که الان دلتنگش شدم بی حد
بدون شک فرشته ای بود که خدا سرراه زندگی من گذاشت
و خدایا حفظش کن برام همچنان.
نذار دوری فاصله بندازه بینمون.
پ.ن:سه ماه واقعا کم نیست
وقتی روز و شب با یکی باشی.
پ.ن2:این متن ابدا غمگین نیست؛دلبسته است.
اگه از حال این روزام بخوام بگم:شاکرم:)
از سوز سردی که هوا داره
از خنده های رو لب خانوادم
و خیییییلی چیزای دیگه.
زن،
برعکس تصور خیلی ها،
دو حرفیه ساده ایست -با هزار پیچ و تاب در اندامش- .
میتواند در اوج احساس منطقی باشد،
صبح برقصد،شب بگرید و عصر آرام بخزد گوشه ی دلت.
زن پیچیده نیست،اما،
میتواند از ظهر
دست های بغض را که پیچک میشود دور گلویش گرامی دارد،
فیلم ببنید،
بخندد،
شام بپزد،
و نیمه شب ،
آرام آرام ترک بردارد.
زن چینی ظریفی است،که حتی میتواند به بوسه ای بشکند.
پس آهسته زمزمه کن زیر گوشش،حتی عشق را.
صاد.ن
+دیدید؟
یروزایی انقدر قشنگه که فقط میشه گفت
خدایا شکرت ازینهمه برکتـ
یروزایی که بیخیال میخندی
بی خساست عشق میورزی
تو شیطونی شک نمیکنی:)
نه که غم نباشه،نه که سختی نباشه،نوچ!
هست.اما تو فقط سرگرم خوب بودنی.
++امروز میگفتم صالحه ای که به پهنای صورت به اون مرد گلفروش غریبه لبخند زد،صالحه ی همیشگی نبود،اما این مهربونی رو بیشتر دوست دارم،تا اخم و تخم ظاهری و خوشیایی که می ریزم تو خودم;)
مثلا همشم مهربونی و نیش باز نیستا،
یجاهایی احترامه،همین که بجا طلبکار بودن از راننده تاکسی
ازش میپرسم،خیلی معطل شدید؟من شرمنده ام که!!
بعد انگار آب رو آتیش باشه نرم میشه پوست زمختش.
+++گلای نرگسی که خریده بودم خشک شدن و ریختم سطل آشغال
اما غصه لونه نکرد کنج دلم
سبز بودم امروز:))
درسته که میناهایی که کاشتیم قرمز بود،شالی که ساجده رو گول زدم بخره لیمویی،
اما من چه سبزززم امروز~.~
++++هوا،هوای گرگ و میش غروب بود و یه نم نم بارونی میزد
مهی نبوداما،سوز میومد،ولی من پر لبخند بودم
که بلند بلند برا بچه ها رستاک بخونم*.*
ادامه مطلب
ادامه مطلب
+وسط اشپزخونه امیرعلی سرشو رو قلبم گذاشته
و من موهاشو ناز میکنم
دارم ب این فکر میکنم همه به بغل نیاز داریم که مامان برمیگرده
با تعجب نگاهمون میکنه ک باز چه خبره؟؟
میگم بغل فقط
بعد میاد و دستشو حلقه میکنه دورمون
ساجده از دور میگه چی شدههه؟؟
میگم بغل گروهی!! بدو بیا
دست چپمو باز میکنم و دورش می پیچم
اینطوری یه گوله محبت میشیم وسط خونه❤
++درسته که اصا سلیقم با بابا یکی نیست
اما عادت شده ک هرسال خریدمو نشون بدم و نظر بگیرم
سر تا پا لباسامو پوشیدم و میرم تو اتاق سرک میکشم میگم بیام؟
میخنده،چرخ میزنم جلوش و نیشمو باز میکنم
اشاره میکنه برم جلو
وبوسه میکاره رو پیشونیم تا شکوفه بزنم
منم ماچ میذارم رو ریشاش ک زبریشم دوست داشتنیه
+++شیرینی اولین حقوقمو میبرم خونه
به ساجده میگم بریم برا علی پیرهن لیموییه رو بگیریم
و بدجنس ذوق میکنم از نقشه ام
ک شاید یذره علی رو ازین حال خسته و درمونده دربیاره☺
خدای جانا،
ازین خوشبختیای عمیق و تازه بپاش رو سر زندگی همه لدفا
پ.ن:
بارون همینطور شرشر میزنه،
نشستم حسابی لب پنجره شعر خوندم
حالا به فردا فکر میکنم ک قراره گلگلی باشهـخدا کنه ـ،خداکنه ـ
کلیک بفورمایید
در ادامه همچنین کلیک بفورمایید
۱.دارم برا مامان قضیه بالا رو تعریف میکنم،
که اره بعد مدتها دوستمو پیدا کردم و اینچنین شد
اینجوری میشهکهه خووو کی ب مامانش میگه عیال
میگم من خو عیال بابامی دیگه
-فقط از خونه بیرونم کرده، ناهار بهم نمیده
کاملا منطقی برخورد میکنه-
۲.پیش اومده یه روزایی از صب رو دور گند زدن باشین؟
وضعیت دیروز من بود دقیقا
از غذا درست کردنم ک نگم،
ماشین لباسشویی ک هنو کارش تموم نشده بود درشو باز کردم
فرش خیس اب شد
داشتم ظرف میشستم;
ابکش از بالا افتاد خورد به سطل ظرفشویی و گنددد خوورد به اشپزخونه
بعدم که سه بار نزدیک بود بخورم زمین اونجا
ینی خودم یه تنه هم نقش پت و بازی میکردم ،هم مت
بعد مامان اومده، واستادم وسط اشپرخونه با گوشه لباسم بازی میکنم
در نهایت مظلومیت با صدای بچگونه میگم
میدونییییی،من یه کاااری کرررردم،ینی من ک نکردم خودش شد
تقصیر من ک نیست
با چنان استرسی ب خونه نگاه کرد ک مردم از خنده
خلاصه بهش گفتم یذره فرشش خیس شده و متواری شدم از محل
ینی اخرش یجوری شده بود ک شب از اتاقم اومدم بیرون برم اب بخورم با استرس بهم گف چیشده؟چی میخوای؟؟؟
هشتک کدبانوی کی بودم من
هشتک چگونه دم عید خود را از خانه تکانی نجات دهیم
۳.بهتون گفته بودم اون بخش دیوونه ی وجودمو ک بارون میخوره اوود میکنه؟
یه دو سه شبی هست اینجا هعی رگبار میزنه
دیشب یهو هنسفری رو برداشتم رفتم وسط حیاط واستادم
عای بارونی شدم عای بارونی شدم
همینطور ک لرزم گرفته بود
شعر خوندمو برا دوست جان دلبر فرستادم
و اینچنین است که سخت مشغول زندگی کردنم
امروز،
فقط بهونه اس که از تو بنویسم
تا وقتی دورم از آغوشت
از لا به لای این نوشته ها اسمتو دربیارم و سرمه ی چشمام بکنم
همه میدونن که من چقدر عاشقم تورو.❤
که جای خالی نبودنا رو با بغلت پر میکنی
با اینکه موهات یهو سفید شدن هم قد هیجده سالگی من میشی
و با حوصله کل کل میکنی باهام.
بابا!
درسته که یوقتایی از بغلت میام بیرون
اما یادم نمیره وقتی پر بغض بودم و پاهامو تو شکمم جمع کرده بودم
دستتو پیچک کردی دور شونه ام،همون وقتا که من لبریز بودم از دستایی ک حلقه دار میشن دور گردنم
دستات.
آخ از دستات که میدونه کی صورتمو نوازش کنه;
کی به شوخی بشینه پشت گردنم.
وقتی از اولین باری ک تو بیمارستان منو دیدی تعریف میکنی،
وقتی بوسه میشی روی پیشونیم،
وقتی به مسخره بازیام میخندی،
وقتی منو میخندونی،
وقتی حتا وسط مهمونی حواست هست
سر منو که پایین پات نشستم بغل بگیری و
همینطور که حرفای مردونه میزنی نوازشم کنی
من چاره ای ندارم جز اینکه حل بشم تو بودنت
من این ناچاری به دچارت شدن رو دوست دارم❤
-وهمه میدونیم،دچار یعنی عاشق-
هنوز یادداشتت روی آینه ی اتاقم هست،
بابا،
مدتها میگذره اما الان که بهار دلبرونه داره میاد
الان که صبح و شب بارون میزنه
چقدر حس میکنم "بهارم و بارون."
چقدر حس میکنم عاشقم
و چقدر
چقدر
چقدر دوست دارم
صورت پدرم را میبوسم.
اما خودش میداند
آنان ک دوستشان داشتیم بیشتر درد دادند.
به آغوشش پناه میبرم
اما خودش میداند
غم من، هنوز غم همان دختر سرما زده ی سال پیش است
که سرش را به سینه فشرد و او گریست
پدرم را دوست دارم
و خودش میداند
تنها مردی است
که حقیقتا مبارک است بودنش
که عمیقا گرامی اش میدارم
ادامه مطلب
بیخوابی بی خوابیه،
حتی اگه زود بخوابی،
یه راهی پیدا میکنه تا خودشو بند کنه به زاویه ی خارجی چشمات.
مثل ماه که بلده از پنجره یه جوری بتابه به وقت شب
که روشن بشه پوست دستم.
پرسیده بود
صبر چیه و مصداقش چیه.
نشستم خیلی جدی جوابشو بدم که دیوونه پرید وسط،
شروع کرد به حرف زدن،
نصفه شب نیست فقط آدم دیوونه میشه که!
هروقت ماه بلد باشه بتابه از پنجره اتاق،
هروقت بیخوابی راهشو پیدا کنه
دیوونگی نشسته به جای تو!
داشتم میگفتم: صبر ینی حفظ آرامش برای رسیدن به مطلوب
اما دیوونه پا دوید وسط حرف:
همون وقتا که مطلوب نیومده و تو قرارت نیست،
صبر تموم چیزیه که نداری بی مطلوب.
مصداقش شعرای سعدی،
وقتی بغ کرده میگه:
"چنانت دوست میدارم،که گر روزی فراق افتد
تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم"
همونجا که لاک قرمز میزنی،موهاتو میریزی دورت
میشینی بزرگ علوی بخونی.
همین صبره،
ـ که تا قصه میرسه به "چشمهایش" با بی قراری ترک میخوره.
صورت مامان بزرگتو دیدی؟
همون ترکای روی پیشونی و گوشه ی چشماش،
حتا خط خنده ی خودت،
صبر همین خط و خطوطه رو در دیوار زندگی.
همین که مطلوب نیست و خبر نداره
همین دلشوره های اول سال
همین لب گزدینای عقله که دل چیزی نگه.
صبر بی خوابیه
که راه خودشو پیدا میکنه.
به مطلوب بگو،به موقع بیاد،قبل از اینکه ترک برداریم.
صالحه.ن
پ.ن:به وقت بی خوابی بعد اذان صبح:)
از اسمون سیل میبارهـ
تمام چادرم خیس ابه حتا مانتو و شال و شلوارم
بعد خوشحال فیلم میگیرم و مسخره بازی تو خیابون
با نیش باز ب ساجده میگم
از لذتش هیچی کم نشد نه؟
داشتم فکر میکردم
خانواده اونجاس که وقتی مشکلی برای یکی پیش میاد
همه دور هم جمع میشیم
من در سوئیتو که تا الان باز بود میبندم
و باهم دست به دست هم میدیم ک حل کنیم مشکلو
حتا اگ ناراحت باشیم و عصبی
یه سوژه پیدا میکنیم که بخندیم
بابا دراز کشیده بود و دستشو باز کرده بود
خودمو تو بغلش جا کردم،سرمو گذاشتم رو بازوشو و خوابیدم
ازون خوابا ک بعد مدتها بیخوابی اروم میگیری
یا مثلا از خواب بیدار شده بودم کل بدنم گرفته بود
رفتم جلو بابا نشستم مشت و مال میده حسابی،
همینطور ک چشام بسته اس،میگم حالا باید برم برا سانس دوم خواب چون دیشب بدنم گرفته بود هیچی نفهمیدم اصا
تو راه نماز ساجده میگه جمعه نیست کع؟
میگم نه چهارشنبه اس،میگه خداروشکر
به مامان اشاره میکنم چیو خداروشکر
میوفته دنبالم و تهش یه پس گردنی
-خدایی چهارشنبه ها رعایت لازمه،اما نمیشه اذیتش نکرد-
داریم اسم فامیل بازی میکنیم،
من تک،ساجده و مهدی با هم،از عمو میپرسم فندق میوه اس عاخه؟
عمو میخنده که منو تو دو راهی نذار،
بعد میگه هرچند شما دو نفرید اما این ادم خطرناکیه
میخندم ک باز در حق ما بچه های دوم اجحاف کردید
بابا پیشونی عاطفه رو میبوسه،رو به ساجده با صدای بچگونه میگم
میبینی فقد عاطفه رو بوس میکنه:/
میگه:حسوووود خوبه امروز بوست کرد
ولی من نمیگم ک به جانا حسودی نمیشه کرد
ازم میپرسه خبریه؟میخندم و میگه از خنده هات معلومه هست
جانا همونه ک از خنده هات میفهمه حرفاتو
اینکه جانا رو بغل می گیرم و رفع دلتنگی
بجز قشنگی نیست اینروزا
خدایا یه حال قشنگ ،
یه یهویی ناب بفرست برا همه
نشستم وسط حیاط رو زمین
روبروم بنفشه های زرد،
بالا سرم،ازبین برگای درخت انجیر اسمون سرمه ایه،
یه نقطه هایی اون دور چشمک میزنن که ستاره ان.
تو گوشم آهنگ میخونه:
میــــرقصد زندگیــــ❤
و زندگی رو میبینم که رقص کنان با نسیم میاد
موهامو تاب میده و لرز میشونه به تنم.
و اینگونه زیبا میگذرانیم جمعه را
پ.ن:ادری بهشت که این باشد
یوقتایی فکر میکنم
اگ جهان نیاز داره ترکیبی از خوبی و بدی
رنج و غم
زشتی و زیبایی
بغض و خنده باشهتا به تعادل برسه
خدایا هرچی بدی،غم، زشتی،هرچی بغض هست
بذار رو دل من، بذار برای من،
تا جز زیبایی و خوبی و خنده نمونه تو جهانت.
یوقتایی فکر میکنی یه چیزایی انقدر تلخه تو دنیا
که حتا خود دنیا هم از غمش کز کرده یه گوشه دستاشو حلقه کرده دور پاهاش لب برچیده.
این درست نیست که فک کنیم دنیا جای بدیه
اما من یوقتایی میبینم ک ما ادما این دنیا رو به چه جای بدی تبدیل میکنیم،
میگم،چی میشه ک وقتی هم میتونیم قشنگی بدیم هم ندیم،
ندادنشو انتخاب میکنیم؟
چی میشه ک وقتی میتونیم هم خوبی کنیم هم بدی
بدی رو انتخاب میکنیم؟
من بارها به این فکر میکنم ک چرا انقدر آغوش بزرگی ندارم
تا جهان توش جا شه،
اما حالا به این نتیجه رسیدم،اگ دست به دست هم بدیم
آغوشمون اونقدر بزرگ میشه ک زشتی ها رو تو خودش حل کنه
به دخترک مو بافته ی تو آینه که از بین شعرت نگام میکنه میگم
تلاش کن،
تلاش کن برای بهتر شدن
و دست ازین تلاش نکش.
یه روزی حل میکنی تو بغلت دردی ک به چشمای این بچه ها بود
دردی ک به خنده هاشون بود.
رفتم ارایشگاه موهامو کوتاه کنه
می بینم داره یه کارایی میکنه:دی
بعد نشونم میده ک با حوصله لمه گذاشته برام
فک میکنم این فرق هنره!
این ذوق داشتنه اس که متفاوت میکنه کارا رو
بعدتر باز فک میکنم
تو کارم هنرمند باشم کاش:)
با زهرا رفتیم کافه کتاب
خلوت خلوت نشستیم کپ زدیم
من گفتم اون شنید اون گفت من شنیدم
و سیر نگاهش کردم دلتنگیام بره پایین
کاش بهش میگفتم چقدر دوسش دارم
بذا پیام بدم الان بگم-دادم-
بعدشم رفتیم کلیدر .
#مکانِ امنِ دوست داشتنی
اقا چقد هوا ناجوانمردانه گرمه
مردیم باباع
خدایا روا مدار!
از قبلنا مونده تو گلوم بگم الان:
ارزوها واقعی میشن:)
امیدوار باشیم
اما انتظار نداشته باشیم مث خیالات ما باشن
اولین بار که سوار رویام شدم بغض داشتم از غم اما.
باور کنید به تاثیری ک روی ادما میذارید
ایمان بیارید به قدرتتون:)
+
اقا دلم بدجور تنگ تک ته!
نگار-مریم-میثم-مهناز-پاییز-جاری جان
اونروز نگار گف دلش برا وختایی ک دوست وبلاگی بودیم تنگ شده!
جای تاسف داره ک راه های ارتباطی بیشتر به جای اینکه نزدیکترمون کنه دورترمون کرد.
و خب
این تقصر منه حسابی!
بیام تک تو بخونم غرق لذت شم و قربونتون برم خب
غر زیاد دارم،
ولی خب بدم نیست اوضاع:)
دیروز خوب شروع نشد
و اتفاقای قشنگی نیوفتاد تقریباـ
اونقدر که هرچقدر فکر کردم لابه لای غرغرام براش یه اتفاق قشنگ تعریف کنم پیدا نکردمـ
اما شب وقتی داشتیم تلفنی حرف میزدیم
دیدم پرسیده که روز خوبی داشتم یا نه؟
و جای تعجب نداره که جوابم
به پاس شکر گذاری حالی که همون لحظه توش داشتم مثبت بود.☺
امروز اما،
بخیر بود
راستش فکرش رو هم نمیکردم
اینطور ناگهانی
درگیر حل کردن یکی از دغدغه های بزرگ ذهنیم بشم
سوار خیالم انگار،
خب من در باورمم نمیگنجید ک انقد "شدنه" نزدیک باشه.
اما این چند وقت ( که داره گردونه به شدن می چرخه)
خوب یاد گرفتم که:
"در ره منزل لیلی که خطر هاست دران
شرط اول قدم ان است ک مجنون باشی:)"
اگ این جنون نباشه به تن نمیخری سختیش رو.
و القصه همون که اول گفتم،غر زیاد دارم اما
این نقطه که ایستادم جاییه که خواسته بودم:)
عمیقا خداروشکر
دعا میکنم اون روزی رو که:
نسیم بوزه و شما محکم ایستاده باشید،جایی که خواسته بودید:))
❤
از حسای بد دنیا میشه به وقتی اشاره کرد
ک یکی از عزیزام حالش خوب نیس و نمی دونم چیکار کنم براش.
شما چه میکنید؟
با لکه ی غمی که چرک مرده میشه رو پیرهن؟
علی الحساب دعا کنیم برای هم.
گفتم دعا،ـ
یک ساعت معطل اتوبوس بودیم، و بعد که رسید جا نشدیم و دوباره منتظر.
به طعنه گفتم اتوبوس بعدی رفت برا یک ساعت دیگه؟
گف ان شاالله میاد،ذکر بگید،دعا کنید.
دهنم کج شد:/
خب بالاخره میشه برای لکه ی چرک مرده ی غم و اتوبوس نیومده دعا کرد یا نمیشه؟فرقشون چیه مگه؟که برا یکی دهنم کج میشه ؟
(هذیون میگم یا چی؟)
شاعر میفرماد:
مقدار یار همنفس جز من نداند هیچکسـ
ماهی که بر خشک اوفتد،قیمت بداند آب را.
وسلام علیکم و رحمه الله و برکاته✋
به بغض نشستم
رستاک جان ِحلاج میخاند:
بهم گفت این صندلی خالیه؟
بهش گفتم این صندلی مال تو.
و فقد این ادمه ک میتونه این جمله ی بشدت معمولی رو
با این حس بگه! عاخه چرا اینجوری بهش میگه مال تو؟
نشدن هم گودال عمیقه،که جای خالیش پر نمیشه با بودن هرچیزی.
مثلا من الان دلم بغل ملیکا رو میخواد
بلند بلند اواز خوندنو میخواد
بیرون رفتن از این اسارتگاهو-- میخاد
حیاط خونمونو میخاد
یخ در بهشت میخاد
یه خواب مفید و عمیق میخاد
و خب هیچکدوم حاصل نمیشه دیه!
دیشب خواب پسرخالمو میدیدم
جزئیات خوابم خیلی دقیق بود
در این حد که عینکشو و ساعتشو استایلشو نشستنو همه چی!
بعد بابام درباره چیزی قانعش کرد ک منم تو خواب قانع شدم!!
حتا حس میکردم تو خواب ک همراه ناهار،سالاد شیرازی داریم
-نه ناهار خوردیم ،نه ناهار درست کردیم،فقد حس میکردم-
اقا پشه ها امونمو بریدن!ـ جای سالم ندارم
خدایا
میشه از پشه ها بکاهی و به خوشیه اب و هوا بیفزایی.؟
یکی از بچه ها پرسید
چه مشکلی داره دختر چادری روسری قشنگ و جذاب بپوشه؟
و شروع کرد اونیکی ک بله بنظر من مشکل داره.
پرسیدم یعنی چی؟
اونیکی گف:ینی اینک تو الان روسری زرد سرته خوب نیس
منم خندیدم که عجب!
اونروز ب بابا میگم
چقدر رنگ کمه تو شهر بابا!
میخنده که:اون رنگایی ک تو میخوای بله!
بهرحال من احساس وظیفه میکنم از بی رنگی شهر کم کنم
از مبارک بودن روزی ک گذشت
همینقدر بگم
ک چشمام ب هم نمیاد ک بخوابه
از باور نکردنی بودن میزان برکتش
خدا حسابی پارتی بازی راه انداخته بود
صبحی که با جآنت بخیر میشهـ
بعد از ظهری که امام رضا و این اهل کرامت بخیر میکنن
وقتی ک صورت جآنآ بی هوا تو حرم بین گلای قشنگ روسریش پیدا بشه
و بغلی که سیر نشه از فشردن دلبر.
میگنجه شکرش؟
حاشا،
حاشا که بگنجه.
سرمه میکشیم که عیده:)
کِل میکشیم ک عروسیه.
و مینویسم تو دفترم به نام عشق:)
به مریم نگاه میکنم و زیر لب میگم:
خدایا خوشبخت بشه الهی:)
به عاطفه که روی زمین نشسته و سرشو تکیه داده به دیوار و نگام میکنهـ
نگاه میکنم و تو دلم میگم
خدا حفظش کنه،حیف گوشیم خاموشه عکس بگیرم قشنگیاشو
حرمو میدوم و به سختی حلوایی ک هوس کرده بودم
و دلبر درست کرده بودو از امانات میگیرم
و هرچقد میگم خدایا شکرت از اینهمه برکت کمه.
هرچقدر یکی یکی بغل میکنم بچه ها رو کمه.
دنیا دور شدم شروع میکنه به چرخیدن اما وقتی لب جوب میشینم
نمیشه فریاد نداشته باشم از مبارک بودن روزم،
از معجزه طور بودنش،
از برکتی ک می باره
نمیشه ارزو نکنم از این روزا برا همه❤
".ترجون من الله ما لا یرجون."
همین ک بشدت امیدواریم بهت
غیرممکن میکنه گزاره های منفی رو :)
ــ
میدونی لبریزم از نور
و کاش هیچ قیدی نبود تا بی پروا باشم.
ـــ
برای بعدهای خودم:
به یاد بیار ک چشم هات اگ به اشک نشست
همون چشم هایی هست که معجزه دیده!
به یاد بیار که لبت اگ به گلایه باز شد
همون دهانیه ک گفت "جزتویی" ندیده،و حتا در غم،
|ـبرایـ ـبعد ـهایـ ـخودمـ ـکهـ ـبهـ ـشکر ـپیشانیـ ـبهـ ـخاکـ ـمیسایمـ |
ــ
یسری چیزا انگار واژه نمیشه،
یسری مفهوم تو ذهنمه ک لمسشون میکنم
به واضح ترین حالت لمس کردن
اما همین ک دفترمو باز میکنم ک بنویسم
لباسی در خورشون پیدا نمیکنم.
ــ
دعا کرد برام:
عاشق بشی:)
ازاون عشقا خدا تو رو تو خودش حل کنه
ــ
صدام زد مربا!
مونده رو دلم بهش بگم،دلم مربا بودن با تو را میخواد:))
+به قاعده ی یک دست که پیچک میشه دور شونم
در امن ترین کنج جهان جا میگیرم
و خداروشکر
++اشکام قطره قطره میریزه و شعر میشم.
+++عشق اگه شکل داشت
مثل مرد پیرهن نارنجی امشب بود
یه ظرف برنج حضرت داشت قاشق قاشق بین تک تک ادما پخش کرد
پوست افتاب سوخته ای داشت و لاغر بود
وقتی به زائرا ادرس میداد و اشاره میکرد به صحن ازادی
حس میکردم داره عشق بازی میکنه.
کف دست دوستم برنج ریخت،
دوستم عطرشو بو کشید و شیرین گفتـ
:"شدیم مثل کبوتراش " و لبخند زد
++++پیر نشید!شما مسئولید در مقابل افرادی که دوستتون دارن
باید مواظب خودتون باشید
باید پیر نشید
باید خوب باشید!
نه اینک فقط تا وقتی که جوونید خوبید،یا تا وقتی که حالتون خوبه میخوان شما رو،
نه!
این یه گزاره ی خودخواهانه استـ
اما کسانی که دوستتون دارن تحمل رنج شما رو ندارنـ
ما مسئولیم نسبت به روباهی که اهلی میکنیم
نسبت به گلی که تو حباب داریم
و رنج ماست که بهش اسیب میزنه
+++++
چله نشستم که خدا زیباترین چیزا رو برامون رقم بزنهـ
دلبر گفت خدا از شنیدن خسته نمیشه
و من دهن باز کردم به خواستن ازش.
این روزا،
روشن میشم دائما،
و قدم قدم پا جلو میذارمـ
این که خیلی چیزا دارم که بخوامشون قشنگه
یه حالیه که همین لحظه که پر میزنم و اوج میگیرم
مرگم رو تصور میکنم و سعادتمند مردنم رو.
چون سخت گرم زندگی کردنم.
خدا لوتی طور هوامونو داره
ماهم چاکریم
در اتاقو باز کردم
امیرعلی جلوم بود،
چشام گردو شد.
بابا نگام کرد گف:دخترمو ترسوندی!
دخترمی ک گفت فرق داشت
ترسوندی ک گفت فرق داشت
و لحنش.ــ
غم انگیز ترین رابطه،الان ِرابطه ی منو باباسـ
ک شونه به شونه اش میشینم
سه سانت باهاش فاصله دارم
میلرزم
و دستام میخواد دستاشو بگیره اما نمیشه.
میخوام بهش پناه ببرم و بگم
بابا! من اینو میخوام.بذار بره جلو.بذار اتفاق بیوفته.
اما نمیتونم.
و بله،زندگی اینطوریه،
اما،
من از در ِ دیگه ای وارد میشم:)
کاری ندارم استادیوم رفتن حقه نه یا نیست،
منع ورودشون درسته یا خیر.
اصلا نمیخوام درباره این صحبت کنم.
اما،
کسی کـ
خود سوزی میکنیـ
در اثر خودسوزی می میره،ـ
-برای استادیوم نرفتن؟
[ـواقعا؟ دلیلش این بوده؟]
میخوام از بزرگیه دغدغه ها بگم:)ـ
ای کاش سینمون از غمای بزرگ سنگین بشه
ای کاش برا غمای بزرگ پریشون کنیم خودمونو.
درست وقتی که حبیب ابن مظاهر و عابس ابن ابی شبیب
میگن حاضرن شمشیر بزنن و جون بدن حتا برا امامشون.
ـ
از وقتی این سه خطو خوندم یه چیزی تو وجودم پوزخند میزنه.
چقدر حاضری ابرو بدی؟
چقدر حاضری جون بدی؟
واقعا چقدر پای کاری؟تا کجا؟
ـ
برا ورودیای جدید از معلمی نوشته بودم
که سینه چاکی میخواد
که دغدغه مندی میخواد
که این مسیر عشق، عاشقی میخواد
برا بابا خوندم گف بنویس عاشقی جون و مال و ابرو حراج کردنه.
از وقتی این سه خطو خوندم
میگم
چقدر عاشقی واقعا؟
ـ
اومده دستمو گرفته میگه
یه خواهر دارم ماه نداره.
یه صالحه دارم شاه نداره.
بقیه اشو بلد نیس اهنگ میزنه فقد
و محبته که سر ریزش میشم:))
اونشب همه سیاه پوشیم بریم مسجد
هی قربون صدقه اش میرم انقد خوشتیپ شده
انقد ک جیغش بره هوا
اما بعد ترش میاد محکم فشارم میده تو بغلش
+منتها همین شخص
سر منچ میگه:صالحه فرار کن ک من خواهر برادر نمیشناسم
اما بازم قشنگه این خل بازیاش
آزاد رو دیدم.پیرو
این پست.
+از کی وبلاگی شدم؟ یادمه قبلنا "جانا" میگفت وبلاگ بزنم نوشته هامو بذارم اما نمیزدم! خیلی سال پیشا بیرون بودیم من داشتم نوشته هامو ، از تیکه کاغذایی ک تو کلاس سیاه کرده بودم به دفترم منتقل میکردم که عمه ی مرحومم گفت: صالحه چرا وب نمیزنی؟ منم رفتم وبلاگ زدم! قشنگترین روزای وبلاگ نویسیم تو میهن بلاگ بود ک صرفا نوشته هامو میذاشتم:) تک تک ادمایی ک رفت و امد میکردن و لطف داشتن برام عزیز بودن و هستن! حتا دلم برا یه سریاشون خیلی تنگ میشه! راستش این پست برا خودم بیشتر از همه تلنگره که بیشتر بنویسم! که فاصله نگیرم از وبلاگ نویسی. فک میکنم ما غریبه هایی هستیم که از خیلی اشنا ها بهم نزدیکتریم! یوقتایی حرف همو بهتر میفهمیم حداقل همه به نوشتن خو داریم:) -وی احساساتی شده از اینک عضو این خانواده اس- خیلی برام سخته بین نوشته هام یکی رو انتخاب کنم چون هرکدوم دنیا دنیا حس پشت خودشون دارن اینجا یه روزنه است که احساسات منو نشدن میده، نمیتونم بخشی ازش رو جدا کنم. +پاییز،
مهنازـ
شماهم بگید:) پ.ن:میدونم خیلی شبیه اونچیزی ک چالش میخواست نشد،اما فک میکنم چیزی شد ک دلم میخواست:)میگفت:
اینکه از ن و منکر میگن،ـ
من هو ربک؟
من هو الهک؟
من هو امامک؟
خوف به دلت نشینه جانم!
برا ترسوندنت ک نیست
میخوان یادت بیارن ربت کیه؟اله ات کیه؟
امامت کیه.
میخوان یادت بیارن جیره خور کی بودی:)
کی هواتو داشته،
اتفاقا میخوان یادت بیاد تا نترسی
تا امید داشته باشی:)
پ.ن: همیشه فک میکردم باید حفظ کنم جواب این سوالا رو!
اگ یادم بره چی؟!
صاد.ن
پ.ن: "نامت"شعر ترین شعر تاریخ است:)
ادامه مطلب
ادامه مطلب
دوستم استوری گذاشته بود از فلان دختربچه ی شاخ اینستا
ک وای چقد دلبره
باز کردم دیدم موهای شو دورش ریخته و به سختی پشت گوشش بند شدهــ
یه شومیز اتوکشیده
یه دسبند سنگـ
ناخونای لاک زدهـ
دامن چارخونه
و با عشوه و ادا اهنگی ک از ضبط ماشین پخش میشه رو میخونه
فک کردم ارزش برای بچه ای ک
برا هربار پست گذاشتن
ست لباسشو عوض میکنه و از الان درگیر لایک و کامنت و فالوره
چی تعریف میشه
اپ هایی مث اینستا ما رو بیمار کرده
این موج مد و تجمل
این اعتیاد شدید
اونوقت بجای ترک کردنش به بچه هامون سرایتش میدیم.ـ
بی ربط نوشت :
کل شی یرجع الی وبلاگ:)))
1.
ترس میاد همنشین عشق میشه
میگم چرا؟
میگه:دائم گل این بستان شاداب نمی ماند»
میگم:پس دریاب ضعیفان را در وقت توانایی.»
فک میکنه:چه دلیلی منطقی تر از همین ترس ک ادم دل به دریا بزنه الان که میتونه دل به دریا بزنه:)
2.
بابا بغلشو باز میکنه
نمیرم بغلش اما سرمو تو دستم میگیرم و میگم نمیتونم.
میمونه رو دلم.
این بغل نرفتنه،چشای سرخ بابا،اونقدر که هنوز بغض شه برام.
اما دیشب وقتی کنارش نشستم دستشو دورم حلقه میکنه
و امروز میپرسه ازم
پشتت گرمه؟خیالت راحته؟
میخندم میگم اره:))
تو بغلش نرفتم اما دستش پشتمه
فقط وقتی دارم مث همیشه خودمو براش لوس میکنم
میگه:جیک جیکای تو دیگه اثر نداره من از تو بریدم دیگه.
لب برمیچینم و حرفام واژه نمیشه.
میدونم شوخی کرد ولی من تا همیشه براش جیک جیک میکنم
حتا اگ بگه جیک جیکات قارقارشدهاصانشم!!
3.
دلدار !
بوی تو پیچیده تو اتاقم
بوی مریم میاد
4.
اینکه وسط مهمونی ساجده میخنده یهو
و نمیتونه خندشو جمع کنه
نسیم می وزونه تو دلم
اینک حس میکنم حالش خوبه.
و خداروشکر
و خداروشکر.
نشستم نوشتم چ کنم چ نکنم
و تا حد زیادی به بخش اعظمی عمل کردم
از خویش راضی ام
خدا راضی باشه:)
دلم برا خودم تنگ شده بود
اومدم وبلاگاتونو خوندم حس کردم دلتنگیم رفع شد
خواستم بگم شما بخشی از منید
بعد امشب برای هزارمین بار به شباهت پاییز و دلبر فک کردم
اون روزا ک مریم ساداتو کمتر میشناختم
دلیل اینک حالم از دیدنش خوب میشد شباهتش ب پاییز بود
و امشب برعکس شد
پاییز شبیه مریم سادات بود :)
ساندویچ درست کردم
برادر میفرماد:
کاش زودتر بری خونتون بعد ا رو دعوت کنی برامون ازین ساندویچا درست کنی
بحح بححح اوووومممم
و با ولع گاز بزرگی ب ساندویچش میزنه و دماغش و سسی میکنه
میگم خب الانم ک دارم برات درس میکنم چ کاریه برم خونه خودم؟
ساجده میگه فکر اقتصادی:دی
نمیدونم گفتم بهتون یا نه
ولی اینک اون وبو بستم
یکی از دلایل عمده اش
این بود ک یککی همش کامنت فحش میداد و روانمو بهم ریخته بود
چندوقتیه اونجا رو باز کردم رفتم کامنتدونی دیدم
بازم کامنت گذاشته:دی
واسه همه پیگیرات مرسی واقعا:دی
دلم بشدت میخواست برم قدم بزنم
برم راه برم
راه برم
و راه برم تو شهر
دلم بشدت میخواد بتم خودمو
اونشبی ک صدپاره بودم از درد و بابا بغلم کرد گف چیه؟
گفتم چرا؟
چرا تلاش نمیکنیم بهتر بشیم؟وقتی میتونیم؟
و گریه کردم.
امروز ک دو سالی از اون روز میگذره هنوز تلاش نمیکنیم وقتی میتونیم.و چرا؟
چند روز پیش کوکو درست میکردم و خراب شد
خسته شدم و اومدم بشینم کف اشپزخونه گریه کنم
گفتم خب تو تلاشتو کردی.
جواب دادم:از کجا کعلوم همه ی تلاشم بود؟
هیچ وقت نمیشه مطمئن شد اخر تلاشیم
چون برای ازمونش میشه تا بینهایت بیشتر تلاش کرد.
و بریم ک تلاش کنیم.
یا علی:)
گاه دنیا به طرز غریب و فزاینده ای تنگه
مرددی بین خودت بودن یا دیگرانو کنارت داشتن،
از دست میری
از دست میری و فرصتی برای سوگواری انچه از دست دادی نیست
اون چیزی ک خودت بودی.
و شکستنت اونقدر اشکار و روشنه
ک به سادگی فروریختنت رو حس میکنی
و همچنان باید ادامه بدی:)
اینجاس ک اروم
خرده های خودتو پشت گلدونای اتاق مخفی میکنی
و عبور میکنی
بی سوگواری
بی تعلل.
دندون درد یجوری امون برده بود ک متر میکردم خونه رو و اشکام میرخ همینجور
دهنمو باز کردم سپردم دست دکتر
سوراخ کرد عامل درد و ریخت بیرون همشو
ب خودم اومدم دیدم از ترس چادرمو مشت کردم تو دستم
تموم ک شد میخواستم سر بخورم اب بشم .ک اخیییشششش
دیگ حس نمیکنم چیزی!
انگار صد سال خسته باشم.
تو گیر و دار دندون درد فرصت راهیان نور از دست رفت مثل اینکه.
منم نپرسیدم ینی تموم که تموم؟هیچی به هیچی؟
ینی زندگی اینجوریه؟
ک وسط یه درد عمیق برا امروز و فردا
فرصتای رنگی ماه های بعد از دستت میره؟
یه حس سیالی دارم راستش.
مث انتخاب واحد ترم قبل،بعدش چی شد ؟
یهو دویست کیلومتر پرتاب شدم عقب.و یه هفته به شروع ترم زنگ زدن نیشابور باش نیا مشهد-
الانم همون حس سیالو دارم.همون حس ک نمیدونی متعلق ب کجایی.
مثل اینکه ندونی نفست کجاس الان.
ی همچین وعضی.
ولی یادم اومد:
فرصت زندگی همین الانه!
اگ امروز خسته بشی
اگ امروز تلاش نکنی دیره-
باید دندون درد کشیده رو محکم کنم سر جاش
دست و پای خسته رو جمع کنم ک بلند بشم
امروز وقت با اراده بودنه^.^
یا علی:)
سخنران محترم هیئت میفرماد:
"ایرانی ها کربلایی ان."
و اِلسای روی رنگ امیزی ب من پوزخند میزند!
میفرماد:
"امریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند."
و کریستوف با لبخند ژد به من نگاه میکند!
سخنران از "هیئت ها"میگوید
و من به بچه هیئتی فکر میکنم که چرا باید رنگ امیزی فروزن داشته باشد؟
به اینکه اگر نشسته پای سخنرانی که میگوید:
هیئت امریکایی است هیئتی که مرگ بر امریکا نگوید ولی سینه بزند و روضه بخواند!
هیئتی که در آن تربیت نشود؛
حسینی تربیت شود هیئت است!
هیئتی ک محسن حججی ؛مرد؛استاد دانشگاه؛فرمانده نظامی تربیت نکند ترسناک است.
انقلابی زیاد است انقطاعی میخواهیم!
انقطاعی ان بچه هیئتی است که از همه ببرد بگوید اقام حسین!
و بچه هیئتی که فروزن رنگ میکند
مثل مادرش چادرش را روی سرش میکشد و میپرسد
چیکار کنم گریه ام بگیره؟
و فکر میکنم انجا که آنا منجمد میشود گریه اش گرفته یا نه.؟
میگم:دنیا پسته.
خیلی پست.
من روزای پست رو دیدم
شبای سیاهو دیدم؛
ولی روشنی رو تو دلم حس کردم نور رو هم دیدم.
اما هنوز با تمام روشنی ک رگ و پیم حس کرده
بازم میگم دنیا پسته.
مگه اینک دریچه ی روشنی رو پیدا کنی
مگه اینک تو دلت فانوس داشته باشی
وگرنه گم شدن تو ظلمت دنیا اسونه.
من نورو حس کردم
تو "تو".
وقتی نصفه شب چراغ ساندویچی نیمه بسته رو روشن میکنی
ک پول برداری.
که تو سرما بی تفاوت رد نشی از کنار پیرزن قد خمیده ی کنار چار راه.
من از دنیای تاریک
شبِ تار
روز ابری
تو رو دوست دارم
تو که نوری :)
تو اشپزخونه داشتم مرغ سحر میخوندم :
"شعله فکن در قفس ای اه اتشین
دست طبیعت گل عمر مرا نچین."
یهو بابا گف میگن شجریان فوت کرده!
و زندگی همینجاس.
و مرگ همنقدر نزدیکه
که مثلا عمه تو اسباب کشی از لابه لای وسایلش وصیت نامه اشو ک دو سال پیش نوشته پیدا کنه.
که مثلا وقتی داری اوازشو میخونی خبر فوتشو بشنوی!
چی از ما به یادگار میمونه؟
دیشب دلدار میگف فلانی زندگیش اینطوری بوده بعد معتاد شده.
فک میکردم
که چی؟
اومدیم تباه باشیم؟
اگ انسان نباشیم.اگ خدمتی نکنیم.اگ به نیکی ازمون یاد نشه
چی میشیم؟
پس قراره چیکار کنیم؟؟
باید حداقل ادم معمولی های خوبی باشیم.
باید بهترین معمولی خودمون باشیم.
چی از ما به یادگار میمونه وگرنه؟
اصلا کسی غمین میشه اگ نباشیم.؟
پ.ن:البته ک خدا رو شکر شایعه بود خبر.اما مرگ رو دور نکرد.
برای بودنت.برای این حجم وسیع خوشبختی؛
دین به گردن من است.
مدیونم به تمام انان که می توانستند تو را داشته باشند.
حالا که سهم منی
باید به قدر همه دوستت داشته باشم
باید قدرت را بدانم
باید مواظبت باشم
به اندازه ی تمام کسانی که میشد سهمشان باشی.
میدانی دلدار نگاهت که میکنم
فکر میکنم چه بیچاره اند آنان که تو را ندارند.
کاش میشد این بزرگِ بودنت مال همه باشد
بعد نیمه ی جبار وجودم سرکش میشود که نه!!
تو فقط مال منی!!
من مدیونم به آنانی که سهمشان نیستی.
تو را قسمت نمیکنم
اما؛
قول میدهم خوب تر باشم با کسانی که چون تویی را ندارند
چون تویی بزرگ.
چون تویی نامتناهی.
چون تویی که از خدا بخواهم خدایم باشی❤*
پ.ن:
+تو آن بتی که پرسدیدنت خطایی نیست/
اگر خطاست مرا از خطا[هیچ]ابایی نیست
_از خدا خواستم موافق بود
میتوانی خدای من باشی:)
پ.ن۲:که یادم بمونه.
سرمو گذاشته بودم رو سینه اش .
چشماش بسته بود.
قلبش میکوبید؛زیر سرم؛
توی گوشم.
نزدیکِ نزدیک.
فکر کردم
:"صدای قلب تو زیباترین موسیقی دنیاست"
گفتم چقدر شبیه زبون بازیه شاعراس.
قلبش کوبید
و دوباره فکر کردم" بی شک":
"صدای قلب تو زیباترین موسیقی دنیاست"
چشامو باز کردم؛به چشمای بسته و صورت ارومش نگا کردم
براش خوندم:
"به دور از بازی الفاظ شاعرهای این دنیا
صدای قلب تو زیباترین موسیقی دنیاست"❤
چشماش باز شد
نگام کرد
شب تموم شد
سیاهی هیچ شد تو سبز نگاهش
چشماش از چشمام به همه وجودم نفوذ کرد و سبز شدم:))
پ.ن:فک میکردم این صادنویسی نیست.یار نویسی است❤
با بغض اومده میگه
شما نمیتونید شرایط منو درک کنید
میگید خودتونو وقف بدید ولی این گفتنش اسونه عملش به این سادگی ها نیست که!!!(میخواد بگه وفق زبونش نمیچرخه)
صالحه همش با علی میخوابه!مامان و بابا هم همش کنار هم میخوابن!
فقط منم که تنها میخوابم! ()
و در ادامه میفرماد اصا میدونید چیه!
تقصیر مامانه که منو دیر بدنیا اورد!!اگ منو زود بدنیا میورد اینجوری نمیشد (برگ های کائنات)
با تمام اینکه داره با ناراحتی این حرفا رو میزنه ابدا نمیتونم جلو خندمو بگیرم
به بابا میگم بابا امیرعلی اینجوری میگه
بفکر باشید
خونه رو تدیم.چسان فیسان کردم،همفتسین چیدم و
حالا که بیکار شدم نشستم ب نودو هشت فکر میکنم.
به سالی ک هم پر تب و تاب بود هم عجیب.
هنوزم اهنگ شادمهر مسافرت عید و هوای بارونی و سیلی رو یادم میاره.
روزای خوب خوابگاه که بیخبر بودیم اخرین روزای باهم بودنمونه.
هنوز روزای پربرکت مشهد و دوره اندیشه اسلامی جلو چشمامه و عمیقا دلتنگم.
روزایی که واقعا زندگی کردم.
شبایی که تا نیمه شب با دلدار حرف میزدیم.
شبایی که دلتنگ بودیم.
روزایی که تو دلم چوونه سبز بود. میجنگیدم.برای بهتر بودن.
برای رشد کردن.
روزایی که عشق خودشو نشونم داد.
روزایی که با عشق سر کردم.
اربعینی که میدونستم قدمام کجا میره
روحی که پرواز داده بودم تو زندگی.
امسال که گذشت اتفاقای بزرگ داشت خاطره های خوب داشت
گریه داشت
درد داشت
نگاهمو به زندگی تغییر داد
امسال عشق پیچک شد دور انگشت چپم.
بله دادم به مردی که عاشقی رو یادم داد
در گوشش روبرو حرم زمزمه کردم دوسش دارم
و رویا رو به عمق زندگی کشیدیم:)
نود و هشت؛خوشی ازش دور بود و بعید اما مقصد کسی بود که حول حالنا بلد بود
همونی که هوامونو داره:)
سالی که میاد اخرین سال صده ی سیزدهمه
برای همه رزق پاک میخوام و دردای بزرگ طلب میکنم دل خوش و قلب اروم و امید.و تا همیشه امید
برای پاییز عشق و برکت میخوام
برای مهناز ارامش
برای نگار و مریم اتفاقای بزرگ و موفقیتای خیر
برای میثم و قلب بزرگش همینطور بیشتر و بیشتر سبز شدن
امیرعلی داره قصه ی رستم و سهرابو برا کار کلاسیش ضبط میکنه
ویسشو گوش دادم
پشم ریزون رفتم پیش بابا که بابا شما برا امیرعلی داستان تهمینه رو تعریف کردی؟؟
میگه نمیدونم.احتمالا دیگه!
میگم گوش دادید چی میگه؟
میگه نه. چی میگه؟
میفرماد که رستم ک رفته توران عاشق تهمینه شده روش نمیشده بگه!!!_رستم خجالتی_تو دلش مخفی میکنه این عشقو.
اون طرق پادشاه میگه حالا ک این پهلوان اینجاس چه خوبه اگه دخترمو بهش بدمبا وزیرش م میکنه
وزیرش پیشنهاد میده ک رستم رو به باغ دعوت کن
جام های نوشیدنی رو بذار و با رستم به خوردن مشغول شو
به تهمینه بگو بیاد از جلوی رستم رد بشه اگ جام شراب از دستش افتاد یعنی عاشق تهمینه است.
و پادشاه اینکار رو میکنه و جام از دست رستم میوفته.
و اینجوری میشه ک رستم و تهمینه ازدواج میکنند
تو رکورد بعدی میفرماد:
رستم برمیگرده و بعد سالها تهمینه باردار میشه
به تهمینه گفته بود اگه دخترمون زن شد این نماد و به موهاش
و اگه مرد بود به بازوش ببند
خلاصه روح فردوسی بزرگ رو تو گور به لرزه دراورد با داستان تعریف کردنش.
میخوام بنویسم.
خیلی وقته.و خب قرعه ب امروزه که انقدر حالم قشنگه الحمدلله.
این روزا چیکار میکنم؟
از قشنگیای اینروزا مدرسه رفتنامونه
روستاهایی ک اینترنت ندارن و بچه ها سه ماههه که از فضای درس بودن
حس قشنگ معلم بودن.
حسی که تو واقعیت اونقدرا فانتزی نیست
میبینم بچه ها دوس دارن همش بغلم کنن
به حرفم گوش نمیدن
یوقتایی فضولن و یوقتایی زیادی تخس.
اما مثل یه تابلوی نقاشی رئال زیبان:)
و هنرمندانه چشمای زیباشون رو نقاشی کردن
صورتای افتاب سوخته
دستای زحمت کش
و ذهنای باهوش.
چند روزی ک مامانشون نبودن انگار دوسال زودتر از موعد به رویا رسیده بودم
خونه رو جمع میکردم افطاری اماده میکردم
برا بچه های سیستان و بلوچستان درسنامه مینوشتم
به بچه های خودم که قراره دفعه بعدی چطوری باهاشون کار کنم فکر میکردم
-و خب بله!ب همین سرعت شدن بچه های خودم!! ازهمون ثانیه ک گفتن شما معلم مایید شدن بچه های من-
سرم رو روی مهر میذاشتم و فکر میکردم
خدایا لطفا!
لطفا.خیلی لطفا!
بعد وسط درس دادن سرمو میورم بالا یهو چشم تو چشم چشمای مهربون علی میشدم
یهو فکر میکردم این رویای سالای خیلیی قبل من بود
و الان اونقدرم غرقم تو این واقعیت که انگار نه انگار ارزوی دور از دسترسم بوده!
بعد
صدای دینگ دینگ سه تار جون میده بهم و کتاب ک میخونم
یاداوری میشه که چقدر گودالای خالی دارم.چقدر تشنم.چقدر باید ببلعم این کلاماتو
وقتی مطهری از تربیت میگه ؛وقتی به بچه ها فکر میکنم یادم میاد چقدر وظیفه سنگینی روی دوشمه.
و لابه لای اینهمه روزمرگی
عشق نگهبانه
خدا حواسش هست
و اینا همه دلگرمیه.
پ.ن:خوشحال بودم ک امروز چقدر روز پر رزقیه:) وبلاگو ک باز کردم دیدم یه عالمه نظر.و از ذوق به مرز جیغ رسیدم ک اللللیییییی!!
و چقدر خوشحال کننده اس پیدا کردن دوستای قدیمی-البته پیدا شدن توسط دوست قدیمی درستره-
پ.ن2:چقدر الحمدلله:)
پ.ن3:خوشحالم پیدام کردی الی:)
درباره این سایت