دیوانه



امروز ازاون روزا بود که انگار چند هفته است،
همونطور ک سه ماه پیش انگار یه سال طول کشید.
داشتم فکر میکردم قشنگی دنیا اینه که تموم میشه یروز
وقتی بمیریم چی میشه؟؟

دختره گف ببخشید میشه یه کتاب بردارم
گفتم چقدر صدات قشنگه :))))
و حالم خوب شد ازین ک بهش گفتم:))
کلا انقدر حالم خوب بود ک دوس داشتم ب راننده بگم 
عاغا چشاتون خیلی خوشگله، ممنون ک از مسیر دورتر رفتی که من اروم شم.

تو اتاق خالی نشستم میخونم
من از این شهر میرم
 شهری که ب ظاهر اشنا زیاده 
اما تو نمیدونی درداتو تو تنهایی به کی بگی.
بعد صدام میپیچه خوشم میاد.-حرف دله-

نمیشه یکی بره برا من یه دسته داوودی بگیره؟
یا اون کیف سه تار خوشگله.
یا یه گلدون سبز که از سقف اویزونش کنم؟
نمی‌شه یکی بیاد بشینه رو تخت کنارم،
 پاهامونو جمع کنیم تو شکممون و من براش حرف بزنم؟
اینکه اینهمه چرت و پرت میگم واسه اتفاق امشبه
که فقط دوست داشتم به عاطفه بگم.
چند وقت قبلنا هم مثل این اتفاق افتاده بود ک دقیقا همین حرفو زدم
گفتم اگ نگم از دهن میوفته و 
نگفتم و از دهن افتاد و الان یادم نیست چی بود.

به فاطمه میگفتم من از یه ساعتی از شب ب بعد خل میشم
مخصوصا اگ خوابم بیاد،الان کم  کم دارم خل میشم

امروز ازاون روزا بود که انگار چند هفته است،
همونطور ک سه ماه پیش انگار یه سال طول کشید.
داشتم فکر میکردم قشنگی دنیا اینه که تموم میشه یروز
وقتی بمیریم چی میشه؟؟

دختره گف ببخشید میشه یه کتاب بردارم
گفتم چقدر صدات قشنگه :))))
و حالم خوب شد ازین ک بهش گفتم:))
کلا انقدر حالم خوب بود ک دوس داشتم ب راننده بگم 
عاغا چشاتون خیلی خوشگله، ممنون ک از مسیر دورتر رفتی که من اروم شم.

تو اتاق خالی نشستم میخونم
من از این شهر میرم
 شهری که ب ظاهر اشنا زیاده 
اما تو نمیدونی درداتو تو تنهایی به کی بگی.
بعد صدام میپیچه خوشم میاد.-حرف دله-

نمیشه یکی بره برا من یه دسته داوودی بگیره؟
یا اون کیف سه تار خوشگله.
یا یه گلدون سبز که از سقف اویزونش کنم؟
نمی‌شه یکی بیاد بشینه رو تخت کنارم،
 پاهامونو جمع کنیم تو شکممون و من براش حرف بزنم؟
اینکه اینهمه چرت و پرت میگم واسه اتفاق امشبه
که فقط دوست داشتم به عاطفه بگم.
چند وقت قبلنا هم مثل این اتفاق افتاده بود ک دقیقا همین حرفو زدم
گفتم اگ نگم از دهن میوفته و 
نگفتم و از دهن افتاد و الان یادم نیست چی بود.

به فاطمه میگفتم من از یه ساعتی از شب ب بعد خل میشم
مخصوصا اگ خوابم بیاد،الان کم  کم دارم خل میشم

میدونم یه طوریمه اما تو نپرس،

نپرس چرا تو خودمم،

نپرس چرا از سر شب چشام میره برا خواب اما تا سه صبح از این دنده به اون دنده میشم.


نپرس و به روی خودت نیار که چرا چشام اونقدر لبالب اشکه که حتی با چین خوردن صورتم از خنده قطره ها قل میخورن رو گونم.

من میدونم چمه

اما تو فقط بپرس "خوبی؟"

من میگم :"خداروشکر."

بعد به روم نیار که فهمیدی یه چیزیم هست.

نه که غریبه باشی،فقط خستم برا حرف زدن!

اگه دلتنگ شدی،

منو لابه لای آهنگایی ک زمزمه میکنم پیدا کن.

لابه لای بیتایی که تو دفترم خط میزنم بشنو.

نپرس و به روم نیار لطفا:)ـ




یکی از تفریحات بشدت دوست داشتنیم زدن امیریه
بعد هی غر میزنه
 میاد اونم کرم بریزه و من با گفتن  برو داداشتو بزن
جیغشو میبرم هوا ک من داداش ندارم خو
منم میشینم براش توضیح میدم ک ببین
ب من چ ک داداش نداری،میتونی داداشتو بزنی،اما خواهرتو نه،خواهرتو باید ناز کنی
امشب همین بحثو داشتیم و من بسی سوز ب دلش دادم ک داداش دارم تو نداری
برگشته میگه:
سوز ب دلت اگ تو ی خواهر ی برادر داری
ب جاش من دو تا خوااااهرررر دارررم
و تازه
من خواهر دو تا داداشم
با خودم و اون دوتا
 میشه پنجتا



بعد شما قضاوت کنید حق دارم انقدر فشارش بدم لپاشو بکشم یا چی.؟



اقا وی داره از شدت شعف شهید میشه*.*
ک چرا؟
عاشقم بشدت از مهربونی دوروبریام،
ک دوستای سبزوارم غمگین میشن از نبودنم و دلتنگ
و دوستای دیگم بیشتر از خودم ذوق میکنن برا چیزی ک میخواستم و شده:)
- مثلا عمو سلمانی زنگ میزنه ویژه ک اندازه وقتی ساره قبول شد خوشحالم برات;))
یا یهوویی میاد خونمون ک قربون اینهمه #رفیق بودنش برم~.~
- شیرینی رو ک باز میکنم تعارف میکنم اقاجون ک یه لبخند نازی رو لبشه به مادر میگه فهمیدی میخواد معلم شه ،بعد خب من بمیرم براش یا چی؟
-دلم قنج میره برا فسقل ریزه هایی ک قراره مخمو بخورن(یه عالمه امیرعلی تصورشون میکنم)



این تیترو گذاشته بودم برا حال خوب الانم:)
مرسی ک حواست هست خداجان جانان*.-

یدفعه داشتیم با مامان صحبت میکردیم

گفت من دعا میکنم خدا همیشه دوستای خوبی سرراهتون قرار بده.

من هرگز نشده بگم که ای وای از دوستی با این ادم.

چه دوستایی ک تو فضای حقیقی بودن و چه کسانی که اینجا باهاشون اشنا شدم.

دوستام همیشه نعمت خدا بودن:)

ولی هیچوقت به اندازه ی الان نگران از دست دادن یه دوست خوب نبودم.

خانواده عمیقا خوشحالن اما من میخوام گریه کنم راستشو بخوایین.

همین صبح فکر میکردم اگه قرار باشه از سبزوار برم

فقط نبودن فاطمه؛نداشتنش غمگینم میکنه.

فاطمه از اوناس که هربار نگاهش کردم و هربار که بهش فکر کردم

خدا رو شکر کردم از اینکه تو این برهه از زندگیم باهاش اشنا شدم

و حالا که اینا رو تایپ میکنم اشکام میزه رو گونه

این دختر

که الان دلتنگش شدم بی حد

بدون شک فرشته ای بود که خدا سرراه زندگی من گذاشت

و خدایا حفظش کن برام همچنان.

نذار دوری فاصله بندازه بینمون.




پ.ن:سه ماه واقعا کم نیست

وقتی روز و شب با یکی باشی.


پ.ن2:این متن ابدا غمگین نیست؛دلبسته است.

اگه از حال این روزام بخوام بگم:شاکرم:)

از سوز سردی که هوا داره

از خنده های رو لب خانوادم

و خیییییلی چیزای دیگه.




بغلم کن



می نشینی به بعض خو کرده
می نشینی به فکر تنهایی
گمشدی در تلاطم دریا
ماهی کوچک ستم دیده

روبرو سردی زمستان و
پشت سر بهار جا مانده
از خودت گریختی به کجا؟
ای تو از همه جهان رانده!؟
کیستی تکیه کرده به درد.‌؟
کیستی خنده برلبت مرده؟

آه بیگانه ای که شبیه منی
ای نشسته به بغض در لبخند
اندکی بیا جلوتر تا
سر گذارم به شانه ات ای غم

بغلم کن کمی مرا گاهی
بغلم کن مرا که توام
بغلم کن که اشک میریزم
بغلم کن غریبه در بدنم:)



صالحه.ن



زندگی


زن،

برعکس تصور خیلی ها،

 دو حرفیه ساده ایست -با هزار پیچ و تاب در اندامش- .

میتواند در اوج احساس منطقی باشد،

صبح برقصد،شب بگرید و عصر آرام بخزد گوشه ی دلت.

زن پیچیده نیست،اما،

میتواند از ظهر

 دست های بغض را که پیچک میشود دور گلویش گرامی دارد،

فیلم ببنید،

بخندد،

شام بپزد،

و نیمه شب ،

آرام آرام ترک بردارد.

زن چینی ظریفی است،که حتی میتواند به بوسه ای بشکند.

پس آهسته زمزمه کن زیر گوشش،حتی عشق را.



صاد.ن


این روزا،دارم تمرین میکنم که چیزای خوبی ک میبینم ب زبون بیارم

-چه چشمای نازی داری:)
-چه فیس تو دل برویی
-گفته بودم خنده ات چقدر دلنشینه؟
-چه عطر خوشبویی

نه خیلی سخت،نه چیزای عجیب.
همون اولین چیزی ک ب ذهنم میرسه موقع برخورد میگم فقد
حتا اگ در همین حد ساده باشه ک"عاشق بیژامه ات شدم"
به طرز قشنگ و باورنکردنی حالم خوبه بشدت.

چرا ما عادت داریم چیزای خوبی ک میبینیم نگیم انقد؟
مگ چی میشه مهربونتر باشیم یذره ؟
اون جمله ی خوبی ک میگیم یه لحظه است 
اما طرف مقابل میتونه تا مدتها باهاش خوب باشه:)

مثل اون شب که بغلش کردم ،سرمو گذاشتم رو شونه اش و گفتم
ببخشید که من همش غصه خوردم،تورم ناراحت کردم.
بعد خندید که بچگونه حرف نزن اینجوری
و وقتی پرسیدم چرا؟
گفت چون خوردنی میشی و رفت.
و من لبخند پاک نمیشه از رو لبم از شوخیش:))

حالا بیاید شماهم این تمرینو بکنید
چیزای خوب دوروبرتونو بگید،
اگه کسی خوشتیپه،
اگه ارومتون میکنه،
اگه خوبه،اگه حتا یه ویژگی کوچیک مثبت میبینید بگید 
بیایین حال بقیه رو خوب کنیم ،دنیا این حال خوبو کم داره*.*

گل جان دلبر


+دیدید؟

یروزایی انقدر قشنگه که فقط میشه گفت

خدایا شکرت ازینهمه برکتـ

یروزایی که بیخیال میخندی

بی خساست عشق میورزی

تو شیطونی شک نمیکنی:)

نه که غم نباشه،نه که سختی نباشه،نوچ!

هست.اما تو فقط سرگرم خوب بودنی.


++امروز میگفتم صالحه ای که به پهنای صورت به اون مرد گلفروش غریبه لبخند زد،صالحه ی همیشگی نبود،اما این مهربونی رو بیشتر دوست دارم،تا اخم و تخم ظاهری و خوشیایی که می ریزم تو خودم;)

مثلا همشم مهربونی و نیش باز نیستا،

یجاهایی احترامه،همین که بجا طلبکار بودن از راننده تاکسی

ازش میپرسم،خیلی معطل شدید؟من شرمنده ام که!!

بعد انگار آب رو آتیش باشه نرم میشه پوست زمختش.


+++گلای نرگسی که خریده بودم خشک شدن و ریختم سطل آشغال

اما غصه لونه نکرد کنج دلم

 سبز بودم امروز:))

درسته که میناهایی که کاشتیم قرمز بود،شالی که ساجده رو گول زدم بخره لیمویی،

 اما من چه سبزززم امروز~.~

++++هوا،هوای گرگ و میش غروب بود و یه نم نم بارونی میزد

مهی نبوداما،سوز میومد،ولی من پر لبخند بودم

که بلند بلند برا بچه ها رستاک بخونم*.*


ادامه مطلب


یک عدد عشق❤



فرق دارن یه سری آدما،
ک راحت دلت بلرزه براشون،که جون تو پاهات نمونه 
اگه یه تار مو حتا کم بشه از سرشون.❤


یه سریا دیگم هستن،میشه تو اوج حال بد بهشون فکر کرد و از درد دراومد،حتا با خیالشون،حتا با تصورشون

این یه زنجیره اس،
وقتی میگی ژلفون منی،ترامادول منی،استامینیفون منی
فکر میکنم به کسی که منو تو آشوب پناه داده و بیشتر عاشق میشم
یروزی برمیگرده بهمون صدای این شعری که امروز زمزمه میکنیم:)
مگه نه؟
مگه نه که خدا حواسش هست


ادامه مطلب


+وسط اشپزخونه امیرعلی سرشو رو قلبم گذاشته

 و من موهاشو ناز میکنم

دارم ب این فکر میکنم همه به بغل نیاز داریم که مامان برمیگرده

با تعجب نگاهمون میکنه ک باز چه خبره؟؟

میگم بغل فقط

بعد میاد و دستشو حلقه میکنه دورمون

ساجده از دور میگه چی شدههه؟؟

میگم بغل گروهی!! بدو بیا

دست چپمو باز میکنم و دورش می پیچم

اینطوری یه گوله محبت میشیم وسط خونه❤


++درسته که اصا سلیقم با بابا یکی نیست

اما عادت شده ک هرسال خریدمو نشون بدم و نظر بگیرم

سر تا پا لباسامو پوشیدم و میرم تو اتاق سرک میکشم میگم بیام؟

میخنده،چرخ میزنم جلوش و نیشمو باز میکنم

اشاره میکنه برم جلو

وبوسه میکاره رو پیشونیم تا شکوفه بزنم

منم ماچ میذارم رو ریشاش ک زبریشم دوست داشتنیه


+++شیرینی اولین حقوقمو میبرم خونه 

به ساجده میگم بریم برا علی پیرهن لیموییه رو بگیریم

و بدجنس ذوق میکنم از نقشه ام

ک شاید یذره علی رو ازین حال خسته و درمونده دربیاره☺


خدای جانا،

ازین خوشبختیای عمیق و تازه بپاش رو سر زندگی همه لدفا



پ.ن:

بارون همینطور شرشر میزنه،

نشستم حسابی لب پنجره شعر خوندم 

حالا به فردا فکر میکنم ک قراره گلگلی باشهـخدا کنه ـ،خداکنه ـ


کلیک بفورمایید

در ادامه همچنین کلیک بفورمایید


۱.دارم برا مامان قضیه بالا رو تعریف میکنم،

که اره بعد مدتها دوستمو پیدا کردم و اینچنین شد

اینجوری میشهکهه خووو کی ب مامانش میگه عیال

میگم من خو عیال بابامی دیگه

-فقط از خونه بیرونم کرده، ناهار بهم نمیده

کاملا منطقی برخورد میکنه-


۲.پیش اومده یه روزایی از صب رو دور گند زدن باشین؟

وضعیت دیروز من بود دقیقا

از غذا درست کردنم ک نگم،

ماشین لباسشویی ک هنو کارش تموم نشده بود درشو باز کردم 

فرش خیس اب شد

داشتم ظرف میشستم;

 ابکش از بالا افتاد خورد به سطل ظرفشویی و گنددد خوورد به اشپزخونه

بعدم که سه بار نزدیک بود بخورم زمین اونجا

ینی خودم یه تنه هم نقش پت و بازی میکردم ،هم مت

بعد مامان اومده، واستادم وسط اشپرخونه با گوشه لباسم بازی میکنم

در نهایت مظلومیت با صدای بچگونه میگم

میدونییییی،من یه کاااری کرررردم،ینی من ک نکردم خودش شد

تقصیر من ک نیست

با چنان استرسی ب خونه نگاه کرد ک مردم از خنده

خلاصه بهش گفتم یذره فرشش خیس شده و متواری شدم از محل

ینی اخرش یجوری شده بود ک شب از اتاقم اومدم بیرون برم اب بخورم با استرس بهم گف چیشده؟چی میخوای؟؟؟

هشتک کدبانوی کی بودم من

هشتک چگونه دم عید خود را از خانه تکانی نجات دهیم



۳.بهتون گفته بودم اون بخش دیوونه ی وجودمو ک بارون میخوره اوود میکنه؟

یه دو سه شبی هست اینجا هعی رگبار میزنه

دیشب یهو هنسفری رو برداشتم رفتم وسط حیاط واستادم

عای بارونی شدم عای بارونی شدم

همینطور ک لرزم گرفته بود

شعر خوندمو برا دوست جان دلبر فرستادم

و اینچنین است که سخت مشغول زندگی کردنم


پدر


امروز،

فقط بهونه اس که از تو بنویسم 

تا وقتی دورم از آغوشت 

از لا به لای این نوشته ها اسمتو دربیارم و سرمه ی چشمام بکنم

همه میدونن که من چقدر عاشقم تورو.❤

که جای خالی نبودنا رو با بغلت پر میکنی

با اینکه موهات یهو سفید شدن هم قد هیجده سالگی من میشی 

و با حوصله کل کل میکنی باهام.

بابا!

درسته که یوقتایی از بغلت میام بیرون

اما یادم نمیره وقتی پر بغض بودم و پاهامو تو شکمم جمع کرده بودم

دستتو پیچک کردی دور شونه ام،همون وقتا که من لبریز بودم از دستایی ک حلقه دار میشن دور گردنم

دستات.

آخ از دستات که میدونه کی صورتمو نوازش کنه;

کی به شوخی بشینه پشت گردنم.


وقتی از اولین باری ک  تو بیمارستان منو دیدی تعریف میکنی،

وقتی بوسه میشی روی پیشونیم،

وقتی به مسخره بازیام میخندی،

وقتی منو میخندونی،

وقتی حتا وسط مهمونی حواست هست 

سر منو که پایین پات نشستم بغل بگیری و 

همینطور که حرفای مردونه میزنی نوازشم کنی

من چاره ای ندارم جز اینکه حل بشم تو بودنت

من این ناچاری به دچارت شدن رو دوست دارم❤

-وهمه میدونیم،دچار یعنی عاشق-


هنوز یادداشتت روی آینه ی اتاقم هست،

بابا،

مدتها میگذره اما الان که بهار دلبرونه داره میاد

الان که صبح و شب بارون میزنه

چقدر حس میکنم "بهارم و بارون."

چقدر حس میکنم عاشقم

و چقدر

چقدر

چقدر دوست دارم




رز


صورت پدرم را میبوسم.
اما خودش میداند
آنان ک دوستشان داشتیم بیشتر درد دادند.
به آغوشش پناه میبرم
اما خودش میداند
غم من، هنوز غم همان دختر سرما زده ی سال پیش است
که سرش را به سینه فشرد و او گریست
پدرم را دوست دارم
و خودش میداند
تنها مردی است 

که حقیقتا مبارک است بودنش
که عمیقا گرامی اش میدارم

ادامه مطلب


بی خوابی


بیخوابی بی خوابیه،

حتی اگه زود بخوابی،

یه راهی پیدا میکنه تا خودشو بند کنه به زاویه ی خارجی چشمات.

 مثل ماه که بلده از پنجره یه جوری بتابه به وقت شب

که روشن بشه پوست دستم.

پرسیده بود

صبر چیه و مصداقش چیه.

نشستم خیلی جدی جوابشو بدم که دیوونه پرید وسط،

شروع کرد به حرف زدن،

نصفه شب نیست فقط آدم دیوونه میشه که!

هروقت ماه بلد باشه بتابه از پنجره اتاق،

هروقت بیخوابی راهشو پیدا کنه

دیوونگی نشسته به جای تو!

داشتم میگفتم: صبر ینی حفظ آرامش برای رسیدن به مطلوب

اما دیوونه پا دوید وسط حرف:

همون وقتا که مطلوب نیومده و تو قرارت نیست،

صبر تموم چیزیه که نداری بی مطلوب.

مصداقش شعرای سعدی،

وقتی بغ کرده میگه:

"چنانت دوست میدارم،که گر روزی فراق افتد

تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم"


همونجا که لاک قرمز میزنی،موهاتو میریزی دورت 

میشینی بزرگ علوی بخونی.

همین صبره،

ـ که تا قصه میرسه به "چشمهایش" با بی قراری ترک میخوره.

صورت مامان بزرگتو دیدی؟

همون ترکای روی پیشونی و گوشه ی چشما‌ش،

حتا خط خنده ی خودت،

صبر همین خط و خطوطه رو در دیوار زندگی.

همین که مطلوب نیست و خبر نداره 

همین دلشوره های اول سال

همین لب گزدینای عقله که دل چیزی نگه.

صبر بی خوابیه

که راه خودشو پیدا میکنه.

به مطلوب بگو،به موقع بیاد،قبل از اینکه ترک برداریم.







صالحه.ن


پ.ن:به وقت بی خوابی بعد اذان صبح:)





ساعتای دوازده اومده بودم تو تخت ک بخوابم،
اما سر از خاطره های پارسالم دراوردم.
و به خودم اومدم دیدم فقط یازده دیقه به تحویل سال مونده.
دلم از سر شب پیچ میخورد،
دلشوره،دلشوره
نمیدونم از چی
اما، سال تحویل شد. امیرعلی رو بغل کردم
بوسیدم،عیدیشو دادم
مامانو بغل کردم
همینطور ک میلرزیدم برا دوستام ارزو کردم ک خوب باشن.

نود و هشت
با دلشوره شروع شد و قراره اتفاقای تازه بیوفته
قراره قشنگتر بسازم روزا
خدایا لدفا همکاری کن دلبرونه بفرست برای همه

اولین دلبرونه نودو هشت
همین که ساجده پتو رو با جیغ از رو سرم کشید
من موهامو از صورتم زدم کنار و خوابالو خندیدم بهش
که"سلام،سال نو مبارک"
-یاد وقتی افتادم ک برا عروسی جانامون رفته بودیم قم
اومد بیدارم کرد و خوابالو نشستم پیشش-
ینی میگم صبح قشنگه اینجوری شروع بشه


فک میکردم مهربونتر بشم امسال
اما وقتی دلم نمیخواست حتا تلفنی صحبت کنم باهاش
فهمیدم هنوز چقدر تاریکم یوقتایی.


مگنت های چوبی وصل کردم به لباسم
بند عینک رنگی رنگی انداختم
روسریمو گوشه ی گردنم پاپیون زدم و 
اوووممم
زندگی چه رنگیه؟نمیدونم
اما مزه ی بستنی چوبی داره

(بهار رو سنجاق سینه ام زوم میکنه ذوق میکنه که چیه جنسش
میگم چوبیه و نیشمو باز میکنم
امید اقا ک پشت سرش واستاده یه تاسفی تو چشماشه اما)


شیطونی پارسالم سر عیدیام یادتونه؟
امسال جلف بازیا رو سعی کردم کمترش کنم
یجور ارومی یه گوشه نشستم فقط حرف زدم
ینی پابه زمین کوبیدن و جیغ داد نداشتم


عیدی ساجده رو دادم
با ذوق باز کرد و با مهربون تر وعض ممکن بهم گف:عوضی
این فوش میتونس عاشقانه ترین جمله ای باشه که از دهنش درمیاد
و من فقد غرق لذت
بابا میگه بده ببینم.کیف پولو میگیره و دسته ی پولی که جدا کرده میذاره داخلش
منم بدو میرم کیف پولمو میارم میگم بابا کیف پول منم ببنید


علی ده تومنی دستمو میکشه و میذاره تو جیبش
بعدم خوشحال میره تو خونه
"(کلا هرسال یکی باید عیدی بلند کنه :| )
میام جلوش وایمیستم میگم:علییییی عیدی نمیدی تازه عیدیمم میگیری؟؟
دستشو میکنه تو جیبش و میگه
عیدی هم میدم بهت و همون ده تومنی رو پس میده:|
-و من شک ندارم چون جلو باباییم اینکارو میکنه


خلاصه که با قرو ناز میاد اینروزا و میگذره
دعا میکنم از ته دلم
قشنگیا رو براتون
خنده رو لبتون
ارامش برای دلاتون
و غصه میخورم که اونقدر آغوش بزرگی ندارم
ک بغل بگیرم تک تک ادما رو


دائما یکسان نباشد حال دوران



منم و شب که روشن است امروز
منم و زخم های کهنه ی دیروز
هی بخندم به ریش غم با سوز
هی نفهمی چقدر غمگینم


دست در دست تو نخواهم داد
به خودم تکیه کرده ام در باد
در بغل ، مرا بگیر از یاد
آخرین بار است،می میرم!


با خودم در سکوت ارامم
نشو!من با نگفته گویایم
میروم من به سمت رویایم
با همین خنده ی غم آگینم


از تو من سالهاست کوچیدم
گرچه گفتی که :"من پرت چیدم"
حبسم اما پرنده را دیدم.
می پرم عاقب اگر اینم!




صاد.ن





از اسمون سیل میبارهـ

تمام چادرم خیس ابه حتا مانتو و شال و شلوارم

بعد خوشحال فیلم میگیرم و مسخره بازی تو خیابون

با نیش باز ب ساجده میگم 

از لذتش هیچی کم نشد نه؟



داشتم فکر میکردم

خانواده اونجاس که وقتی مشکلی برای یکی پیش میاد

همه دور هم جمع میشیم

من در سوئیتو که تا الان باز بود میبندم 

و باهم دست به دست هم میدیم ک حل کنیم مشکلو

حتا اگ ناراحت باشیم و عصبی 

یه سوژه پیدا میکنیم که بخندیم


بابا دراز کشیده بود و دستشو باز کرده بود

خودمو تو بغلش جا کردم،سرمو گذاشتم رو بازوشو و خوابیدم

ازون خوابا ک بعد مدتها بیخوابی اروم میگیری

یا مثلا از خواب بیدار شده بودم کل بدنم گرفته بود

رفتم جلو بابا نشستم مشت و مال میده حسابی،

همینطور ک چشام بسته اس،میگم حالا باید برم برا سانس دوم خواب چون دیشب بدنم گرفته بود هیچی نفهمیدم اصا


تو راه نماز ساجده میگه جمعه نیست کع؟

میگم نه چهارشنبه اس،میگه خداروشکر

به مامان اشاره میکنم چیو خداروشکر

میوفته دنبالم و تهش یه پس گردنی

-خدایی چهارشنبه ها رعایت لازمه،اما نمیشه اذیتش نکرد-


داریم اسم فامیل بازی میکنیم،

من تک،ساجده و مهدی با هم،از عمو میپرسم فندق میوه اس عاخه؟

عمو میخنده که منو تو دو راهی نذار،

بعد میگه هرچند شما دو نفرید اما این ادم خطرناکیه

میخندم ک باز در حق ما بچه های دوم اجحاف کردید


بابا پیشونی عاطفه رو میبوسه،رو به ساجده با صدای بچگونه میگم

میبینی فقد عاطفه رو بوس میکنه:/

میگه:حسوووود خوبه امروز بوست کرد

ولی من نمیگم ک به جانا حسودی نمیشه کرد

ازم میپرسه خبریه؟میخندم و میگه از خنده هات معلومه هست

جانا همونه ک از خنده هات میفهمه حرفاتو

اینکه جانا رو بغل می گیرم و رفع دلتنگی

بجز قشنگی نیست اینروزا

خدایا یه حال قشنگ ،

یه یهویی ناب بفرست برا همه





لیمویی-صورتی


عمه یه کارت عروسی از کیفش میاره بیرون
که مثل جعبه کادو درست کردن،
بعد نقد میکنیم ک اگ فلان بود و بیسان بود بهتر میشد
میگم خلاقیتش خوبه،فقد تمیز و شیک نیس
عمه میگه حداقل مقوا فابریانا میزد
میگم فاابریاانااا گرونههه کههه،
میپرسه مگ هر کارت عروسی چنده؟
ابرو چپمو میندازم بالا یه لبخند میزنم که:
"حقیقتشو بخوایین الان مزنه بازار دستم نیست جدیدا،
بعد ِگرونی کاغذ قیمت نگرفتم"
میخنده:عاها نرفتی بپرسی؟فک کردم از قبل انتخاب کردی کارت عروسیتو
میگم:جدیدا قصد ازدواج نداشتم راستشو بخوایین
مامان میگه:پس به اینایی ک صف بستن بگم برن بعدا بیان؟!
فعلا باید قیمت کارت عروسی دربیاری؟
میگم عاره دیگ بگو دم عیدی جمع کنن بند و بساطشونو،
تجمع بیجا مانع کسب است
-منو ب سخره میگیرن همش-


با دلبر داشتیم قرار میذاشتیم رفع دلتنگی کنیم
ویس میگیرم،خانوم ت ،میشه مریمو یک ساعت به من قرض بدید؟
از روز عملش ،تو بیمارستان دیگه ندیدم همو
خیلیم خانوم با یه ته مایه گربه شرک صحبت میکنم ک حسابی دلش بسوزه
بابا اروم میخنده به مامان میگه:دیوونه اس
میگم قربونتون برم باباجاننظر لطفه


شب بچه ها ملافه گوله کردن میکوبیدن ب هم
سه تا تخت بالا رو قرق کردیم 
من تا سرم میرفت تو گوشی ملافه ،کومپ،کوبیده میشد ب صورتم
هر لحظه منتظر بودم ملافه بخوره ب بابا و پاشه هممونو تارومار کنه
چراغا رو خاموش کردیم و سایه بازی کردیم،
بعدم نشستیم به منچ تا نیمه شب
فردا صبح بابا فقد زورش ب من رسید اما و با قلقلک بیدارم کرد

امیرارسلان گوشیمو گرفته رفته تو گالری و فیلم تولد فاطمه رو باز کرده
صداشو بستم ک حداقل چرت و پرتامون صداش نیاد
خودش منوی صدا رو باز کرده تا ته ولوم میده به مدیا
الله اکبر به این گودزیلاها
گفته بودم رفته بودیم شمال نوه ی دوستمون ب من میگف عمه؟
امیرارسلان مامان صدا میزنه
از موفقیتای سفر بدست اوردن دل این شیطونه
با هر روش و بهونه ای ازش بوس می گیرم،
لبای کوچولوشو ک میذاره رو صورتم فقد میخوام  بغلش کنم فشاااارش بدم،

وای گفتم علی پیرهن لیمویشو پوشیده بود؟
اقا من انقدر خوشحال بودم،
جلو دیوار ابی گفتم ساجده واستا ازت عکس بگیرم
بعد علی اومد یهو من اینجوری شدم
توووروووخوووودااا واستید دوتایی ازتون عکس بگیرم
هی منو اذیت میکرد ک چرا تو با ما میای و اینا؟!
برگشتم رو ب ساجده:
من نمیدونم تو این شوهر بی تربیتو از کجا پیدا کردی عاخه؟ـ
مثلا یواشکی ب ساجده میگف بگو بره الان برج میریزه رو سرمون
ابرومو بالا انداختم که:اینکه تا الان خدا از سیل و اینا حفظتون کرده بخاطر منه،کفران نعمت نکن


پ.ن:
از خوشبختیای زندگی همینه ک تو صورتی باشی
و یه خواهر لیمویی داشته باشی

بکشی دست روی تنهاییش


دست در دست جانا میریم بیرون
درسته که وقت کمه،درسته که همش بابا زنگ میزنه
اما هیچی باعث نمیشه قدر ندونم دستی رو که گره میزنم تو دستاش
اگ کسی رو دارید ک وقتی بهش فکر میکنید
تمام صورتتون پر لبخند میشه،میفهمید از کی حرف میزنم


اصفهان شهر پررنجیه برا من،
شاید روحم قبلا تو وجود پسری بوده که عشقش اونجا ولش کرده!
اما به هیچ بغضی اجازه نمیدم از دلبرونگی قشنگیاش کم کنه
شاید مثلا  به بابا بگم
:مهم اینه دودش تو چشم ما میره"
بعد از دودای دورم اشک حلقه بزنه تو چشمم
اما دست میکشم به تن فرشای دست بافت
 کاشیای قشنگ ، پارچه های نقاشی شده و 
هزار رنگ میشم،پر از نارنجی و زرد و فیروزه ای.

عمه میگه: فقد یه بار تو این سنی!خوش بگذرون،خرج کن.!!
میخندم و هیچی نمیگم.میخندم و قبول دارم حسابی
برای همینه که تو پاساژ پاستیل خوران قدم میزنم با ساجده


میگم:سریعتر سفرو تموم کنید،وگرنه اینطور که داریم پیش میریم
دو روز دیگه بمونیم باید فتوسنتز کنیم!

میخواستم زیپ لاین سوار شم
اما لباس مردونه تنم بود،پالتوی مامانو گرفتم
به بابا میگم الان نظرتون درباره استایلم چیهمورد علاقه اتونه؟
مامان با استرس نگامون میکنه بعد من رو پل معلق بپر بپر میکنم 
امیرعلی و نعیمه جیغ میکشن از ترس
من با رضایت میگم هیجان کارو بردم بالا


به بابا میگم: از صب ما رو اوردین اینجا مث بلانسبت بقیه گوسفندـ
تو چمنا ولمون کردید،ماهم قانع!حالا هی  ناراضی باشید ازمون!!خداحفظمون کنه اصا!
میگه:من از ته دلم از شما راضیم
اصا برای همینه ک میگم بچه شیشتاشم کمه!
یجوری که واقعا از ته دلش گفته


همه هلاک تو خونه نشستن و هماهنگ نمیشیم برا بیرون رفتن
محسن و سمیرا با دوستشون قرار دارن
به ساجده میگم:اگ منم با میثم قرار گذاشته بودم برده بودم
میگه:اره باید میگفتی مینا هتلو اوکی کنه!؟
میگم ها؟؟؟مینا کیه؟؟؟
با چشم و ابرو ب دخترعمم ک بغل دستمون نشسته اشاره میکنه
میگه همون دوستت دیگهو من همچنان نمیگیرم
میگم اون دوسته دیگمو میگی؟اون ک نگار بود!
پوکر نگام میکنه همچنان


صحبت از بچه اس 
دارن میگن سخته تو پیری تنها میشن
میگم:بچه اوردن بنظرم واقعا جبر گرایانه اس!!
نمیدونم تاسفم تو جمله جا شده یا نه،
اما بحث تموم میشه!


خوابگاه پسرونس و تختا بلند تر از نورمه
دفعه اول ک میپرم قوری رو له میکنم
دفعه دوم ک میرم بالا مچم پیچ میخوره
دفعه بعدی دستام کش میاد،دفعه دیگه پام پیچ میخوره
و هر دفعه یه وعضی،بهش میگم دو دفعه دیگ برم به دیار باقی میشتابم!ـ
لله تختاش خیلی بلند بود دیگه

وسط ساجده و مهدی واستادم،
بعد اشاره میکنم ب ساجده تو بیا اینجا واستا 
به اندازه کافی کوتاه هستم اینجوری بدتر میشه
هشتگ نه به خشونت علیه قدکوتاها ،


دائما یکسان نباشد حال دوران



منم و شب که روشن است امروز
منم و زخم های کهنه ی دیروز
هی بخندم به ریش غم با سوز
هی نفهمی چقدر غمگینم


دست در دست تو نخواهم داد
به خودم تکیه کرده ام در باد
در بغل ، مرا بگیر از یاد
آخرین بار است،می میرم!


با خودم در سکوت ارامم
نشنو!من با نگفته گویایم
میروم من به سمت رویایم
با همین خنده ی غم آگینم


از تو من سالهاست کوچیدم
گرچه گفتی که :"من پرت چیدم"
حبسم اما پرنده را دیدم.
می پرم عاقبت اگر اینم!




صاد.ن





دلبرا یک بوسه دادی


با مامان و ساجده بابا رو سورپرایز میکنیمـ
ازون طرف بین همون برنامه با ایده ی بابا مامانو سوپرایز میکنیم
یوعضیه ک ب ساجده میگم سورپرایزا ریخته شده توهم چرااا

بازگشت همه به سوی خوابگاه است،
دوباره  برگشتیم ب  همون وعض ک من نصفه شب بلند بخندم
مینا بامهربونی دعوام کنه
سر اینک کی چای بیاره بحث کنیم و از غذاهای سلف غر بزنیم
اما ته ته همه ی این ناله ها ازین روزا اینو یادم می مونه
که تو اتوبوس نتونم جلو خندمو بگیرم و بلند بلند بخندم همینطور فقد
ک دلم درد بگیره و اشک از چشام بیاد


مریم از بوس و بغل بدش میاد
و خب منم ک مریض ،دوس دارم همش بغلش کنم!
اوایل خیلی مقاومت داشت نسبت ب بغل 
-دقیقا مث امیرعلی نسبت ب دست تو موهاش کردن-
-فک میکنن من کرم دارم ،اما لذت بخشه خو-
خلاصه الان دیگ عادت کردیم یسری حسا رو با بغل شیر کنیم
مثلا کنارهم رو به همدیگه نشستیم ،سرمو میذارم رو شونه اش 
و چیلیک ، بعد میبینم اونم دقیقا تو همون وعض عکس گرفته،خو دلبرو بغل نکنم چیکار کنم؟
هی از سر شب به مسخره بهش میگفتم بوس میدی؟
هی مقاومت میکرد،هی انگشتمو میذاشتم رو گونه اش میگفتم یدونه اینجا؟هی انکار میکرد
خلاصه از اخر ب زور بوسو گرفتم
 اما یجوری صورتشو جمع کرد ک انگار مارمولک انداختم تو پاچه اش
بعدتر نصفه شب همه خوابن میرم جلو در اتاقشون و بوسه اشو پس میدم
بعدم غش غش میخندم
یجور خوبی خوش میگذره اذیت کردنشوگرنه همیشه انقدر مردم ازار نیستم

-انقدر اسکرین شات و عکس دوست داشتنی با این دختر زیاده
ک یه پوشه ب اسمش دارم و همه دلبریا و این خاطره ها رو اونجا میریزم،میدونید بدرد کی میخوره؟
وقتای خستگی که بری اسکرین شاتا رو بخونی
عکسا رو ببینی و پرلبخند بشی همش-


پ.ن:من خودم ازونایی بودم ک سختم بود حسامو بگم
هنوزم یسری حسا رو نمیتونم ب زبون بیارم
اما دارم تمرین میکنم :) 
بجای اینکه منتظر باشم کسی جامو تو آغوشش خالی کنه
یوقتایی قدم میذارم و اونو تو آغوشم جا میکنم
بجای اینکه بریزم تو خودم همینطور ک اشکام میریزه فریاد میزنم:)
اینطوری بهتره یوقتایی:))

عشق را شاید


انسان رد میشه و فراموش میکنه.
اما گاهی،
انگار تموم نمیشن یه سری چیزا
مثلا گیر می کنی به لبخند مهربون کنج لب یکی
می مونی تو صدای پای یه شعر،یه آواز.
یا یه نگاه مهربون،
یه جفت دست نوازشگر شاید. 
زندگی قدم ن میگذره ،
 اما تو جا میمونی ازش،
 بس که غرقی و هیچ غریقی نیست!

میگم،
من جا موندم تو "ط ُ "
تو چی؟گم نکردی خودتو؟





صالحه.ن

پ.ن۱:این نوع دیگر دوست داشتن است.

پ.ن۲:داشتم فکر میکردم
 خاطره ها رو همین جا گذاشتنا و جا موندنا میسازه،ـ
قشنگ نیست؟انقدر گوشه به گوشه جا می مونیم اما کوچیکتر نمیشیم؟


۱.هیچ چیز کم نمیکنه از لذت اینکه
ساجده بشینه رو پاتختی
مامان روی تختی ک من هلاکم روش
اجیل بخورن و گپ بزنیم:)


۲.دلبرو بغل میکنم و فشار میدیم همو تو آغوش
بدرقه اش میکنم و وقتی رفت امیرعلی دستاشو باز میکنه
خندم میگیره از حسودیش
ی روزایی وقتی دست میکشیدم لای موهاش بدش میومد
اما حالا دیگه میدونه سرش که میشینه رو پام 
اختیارشون دست من نیست


۳.با ساجده دنبال کمربند برا بابا بودیم،
از مرده میپرسه دارید فلان سایز؟
میگه :اره،
میپرسیم:میشه ببینیم؟
میگه:جنسش عالیه،چرم خیلی خوب.و توضیح میده
اما از جاش ت نمیخوره،دوباره میگیم :خو میشه ببینیم؟
باز میگه:خیلی مهمه که چرمش طبیعی باشه،سگکش هم ساده
و همچنان نشسته،دوباره میپرسیم و دوباره شروع میکنه:
چون فلانه و بیسانه،رو شکمم نمیوفته و پشمدان نمیشه
باخودم میگم نکنه نمیفهمه میخوایم ببینیم؟گوشاش سنگینه بنده خدا؟
ایندفعه ساجده با خنده میگه:
خوب اگ ممکنه ببینیم؟
که میگه:دیدن نداره دیگه؟چیو میخوای ببینی؟همینیه که گفتم!
من ک دیگه نمیتونم خودمو نگه دارم پقی میزنم زیر خنده
سرمو میذارم رو شونه ساجده میخندم
و هیچ تلاشی نمیتونم جهت دیده نشدن خندم انجام بدم 
چون تمام انرژیم صرف این میشه که بلند بلند نخندم
و بالاخره راضی میشه که بیاره


۴.بعد نماز داشتیم از مسجد بیرون میومدیم ک ساجده گف:
عه علی! 
[من در کمال گیجی میگم کدوم علی؟ پوکر نگام میکنه:چندتا علی داریم مگه؟علی دیگه]
از پنجره نگا میکنم بهش ک حواسش ب همه جا هس غیر از ما
گوشی رو میارم بالا  ازش عکس میگیرم و خانومه چپ چپ نگامون میکنه
ساجده میگه:داره میگه اینا اومدن مسجد مثلا
همینطور با نیش باز زل زدم بهش ک ببینم نگا میکنه یا نه،
که با اخم و غرور نگاهشو از روم رد میکنه، بعد چشمش ب ساجده میخوره و با تعجب میاد سمتمون.
میگه:باخودم گفتم این دختره کیه به من زل زدهخجالت نمیکشه؟


۵.به ملیحه میگم یه مشکلی دارم میتونی کمکم کنی؟
موهام باز شده و نیاز دارم دوباره ببندمشون
میگه نه متاسفم و میرهدارم با روسریم کلنجار میرم که میبینم
کنار در اتاق واستاده و یکی یکی پسرا رو داره بیرون میکنه
از ذوق رو پنجه بلند میشم بغلش میکنم
ینی عاشق ابهتش شدم


۶.دارم نقاشی میکشم،بنده خدا میگه:
ینی به بچه ها هم قراره اینجوری درس یاد بدی و غش غش میخنده
جوابی نمیدم،عمه میگه:صالحه شنیدی فلانی چی گف؟
میگم آره ولی هر حرفی جواب نداره که

۷.دارن برنامه سینما میذارن
مهدی میگه پس صالحه مهمون تو دیگه؟
میگم تو یه کافی شاپ ب من بدهکاریا☝الان چی میگی؟
میگه من ساجده رو بردم تو از ساجده بگیر!!
رو به ساجده میگم چرا داره خواهرا رو میریزه تو پسر عمه ها؟چه ربطی؟
حالا تو فعلا بلیط سینما رو بگیر،من بعدا باهات حساب میکنم
میگه رمز دومتو بده اینترنتی میگیرم
میگم رمز دومم خرابه
میخنده ک اشکال نداره همون رمز اصلیتو بده
چشامو گرد میکنم اینکه رمز گوشیمو ب همه میگم
دلیل نمیشه رمز کارتمم بگمااا؟!!
با خوشحالی رمز گوشیمو میگه،گوشیمو نشون میدم میگم
این نشانه صداقتمه،اما تباه نیستم رمز کارت بدم !!

- بعد ته ته برنامه ریزیمون اینه ک نه کافی شاپو میتونم بگیرم ازش
نه کلبه وحشتو میریم،نه شهربازی رو،نه حتا سینما
فامیل انقد اهل عمل،خسته میشه -

سرکلاس نقاشی میکشم و استعداده نهفته ام شکوفا میشه
بهرحال هر کلاسی میتونه خوشگلی خاص خودشو داشته باشه،

استاد جذابه میگه:خوشبختید اگ از چیزایی ک لذت بخش نیس لذت ببرید:)
بعد من همش یاد پاییزم ک میگف از صدای جاروبرقی خوشش میاد
و فکر میکنم حتا اگ با چیزای کوچیکم لذت ببریم خوشبختیم،
مثلا اینکه هی سوال میپرسم ب جا خسته شدن میخنده که چقدر دقیق:)
یا خانومه ب جا غر زدن با مهربونی شمعا رو برام میپیچه،انگار حتا از کادو کردن شمعا هم داره لذت میبره:)یادم نموند بهش بگم همینطور خوب بمون،اما بجاش گفتم انقدر خوش رویی ک ادم عشق میکنه

همزادجان زنگ میزنه ک بیا دیگ دلتنگتم
نامنی سراغتو میگیرهدلش برات تنگ شده
یا فلانی خواب دیده اومدی
دلم میره همش،
ب بابا زنگ میزنم لوس میکنم خودمو 
که حالا ک میخواین دختر جدید بگیرید من برم سبزوار؟دلم برا دوستم تنگ شده؟؟
میگه از کجا معلوم اونا دلشون تنگ شده باشه؟
میگم خیلیم شده،تنها کسی ک دلش برا من تنگ نمیشه شمایید اصنشم
حسابی ک جیک جیک میکنم راضی شه بقیه اشم می سپرم دست خودش
وقتی اوکی میده قر میدم و اواز میخونم،
ن فقد چون اوکی داده،چون میدونم اونجا ک داشتم براش حرف میزدم
لبخند نشسته رو لبش دلش رفته


دوست خیلی موجود عجیبیه ن؟
چقدر خدا دوستمون داره ک بهمون نعمت دوست داشتن رو داده
--
زهرا بهم پیام میده از هدفاش میگه و من اشکام میریزه 
ازینکه انقدر حالش خوبه
مریم زنگ میزنه بارونه هااا،
بعد تر بند عینک رنگی رنگی رو ک درمیاره من جیغ میزنم
عکس گلایی ک میثم فرستاده رو میذارم بک گراندم و ذوق میکنم همش
یجور از ته دلی شکرت خدا
به خاطر همه چیزای قشنگی ک میدونی،
بخاطر همه چیزای خوبی ک نمیگم
به خاطر همه ی دلبرونگی هایی ک نمیبینم اما هست
میشه لطفا خوب کنی حالشونو؟ صداش وقتی گرفته اس و من اونقدر دورم ازش ک نمیشه بغلش کنم شرمنده میشم،
وقتی کنارشم اما نمیدونم چطوری ارومش کنم بیشتر.
لطفا خودت مواظبشون باش ❤



اگ بخوام بگم این روزا چطور میگذره مارکو؟
میگم دلبرونه!
شاد و زنده،
چند روز پشت سر هم بارون میاد حتا اما بعدش سبزتر از همیشه اس زندگی:)

به فاصله یک اتاق


+اونروز ک سوپ درست کرده بودم،
ب امیرعلی میگفتم من نرفتم دانشگاه موندم برا تو سوپ درست کنم بخوری زود خوب شی،بعد تو نمیخوری؟؟چرا انقدر نسبت ب من بی توجهی میکنی؟
-از اخرشم دو قاشق خورد بح بح و چه چه راه انداخت ولی راضی نشدم-
بعد اونشب یه شکلات اورده میده بهم
میگه بیا اینو برا تو گرفتم،حالا هی بگو نسبت ب من بی توجهی میکنی


++از لذت بخش ترین قسمتای زندگی وقتاییه ک با ساجده میگذره
یه رفیق که عضو خانوادته جذابه واقعا
هم میتونم براش از کارای سرخودم تعریف کنم
-آنها ک هیچ کس نمیداند -
هم میشه باهاش حرف فلسفی بزنم،
هم از کتابا بگم هم منظره های قشنگ،هم چشم چرونیام:)
باهم میریم دانشگاه ، و همینطور ک معطلیم از خل بازیام تعریف میکنم
باهم تحلیلای جذاب میکنیم،خیابونا رو می گردیم
جنسا رو مسخره میکنیم،
برام عیدی میخره،آب انار میخوریم
بلند میخندیم:)
باید برم بهش بگم چقدر خدارو شکر میکنم از داشتنش:))
اقا جذابه نگامون میکنه میگه بهتون نمیاد خواهر باشید
میخندم و نمیگم چون ما ی جور دیگه ای خواهریم
 اخرش من یک عدد صورتی-قرمزم که از ماشین بنفشش پیاده میشم
وبا غرور راه خونه رو پیش میگیرم:)


+++چای میریزم با نبات ترش و کیک میارم 
سه تایی با مامان بابا دور هم بخوریم
هم ترش بشیم هم شیرین
بابا حکایت میگه،من غرق میشم تو بچگیام باز
که قصه میگف برام:)
و هنوز همونقدر شیرینه برام این قصه ها حتا با چای ترش:))


++++مامان امیرعلی رو بغل میکنه ساجده داد میزنه
صالحه بیااا حسووودی کنیم
من اما از بدن درد حال ت خوردن ندارم،
فقط از جیغ امیرعلی ک میگه:بغل گروهی
میفهمم ک ساجده هم بهشون پیوسته.
درسته ک به بغل گروهیشون نمیرسم،اما بجاش
 مامان میاد تو اتاق و مخصوص بغلم میکنه و میبوستم:)
در جواب امیرعلی ک میگه ارزش نداش اینهمه راه بیای
میگه خیلیم ارزش داشت.

و این خیلی ارزشمنده:)این لحظه ها،این حس قشنگا:)
این ارزشمند بودنه،اون کیک خوردنه،
اینکه بابا لوسم نمیکنه چون تو تخت درازم اما یواش ب مامان ک بزور میخواد از تخت منو بکنه میگه استخوناش گرفته،
اینکه ساجده با اینکه میلی به آب انار نداره رفیق پایه میشه،
اینکه امیرعلی ته ته همه دعواها و سروکله زدنامون میاد بغلم و حواسش بهم هست:)

زیر لب زمزمه میکنم:"خانواده یعنی آرامش"
یعنی باشن ک از ارامششون تغذیه شم برا دیوونه بازیام:)
و خدایا.
خیلی شکرت


نشستم وسط حیاط رو زمین

روبروم بنفشه های زرد،

بالا سرم،ازبین برگای درخت انجیر اسمون سرمه ایه،

یه نقطه هایی اون دور چشمک میزنن که ستاره ان.

تو گوشم آهنگ میخونه:

میــــرقصد زندگیــــ❤

و زندگی رو میبینم که رقص کنان با نسیم میاد

موهامو تاب میده و لرز میشونه به تنم.

و اینگونه زیبا میگذرانیم جمعه را




پ.ن:ادری بهشت که این باشد




یوقتایی فکر میکنم

اگ جهان نیاز داره ترکیبی از خوبی و بدی

رنج و غم

زشتی و زیبایی

بغض و خنده  باشهتا به تعادل برسه

خدایا هرچی بدی،غم، زشتی،هرچی بغض هست

بذار رو دل من، بذار برای من،

تا جز زیبایی و خوبی و خنده نمونه تو جهانت.

یوقتایی فکر میکنی یه چیزایی انقدر تلخه تو دنیا

که حتا خود دنیا هم از غمش کز کرده یه گوشه دستاشو حلقه کرده دور پاهاش لب برچیده.

این درست نیست که فک کنیم دنیا جای بدیه

اما من یوقتایی میبینم ک ما ادما این دنیا رو به چه جای بدی تبدیل میکنیم،

میگم،چی میشه ک وقتی هم میتونیم قشنگی بدیم هم ندیم،

ندادنشو انتخاب میکنیم؟

چی میشه ک وقتی میتونیم هم خوبی کنیم هم بدی

بدی رو انتخاب میکنیم؟

من بارها به این فکر میکنم ک چرا انقدر آغوش بزرگی ندارم

تا جهان توش جا شه،

اما حالا به این نتیجه رسیدم،اگ دست به دست هم بدیم

آغوشمون اونقدر بزرگ میشه ک زشتی ها رو تو خودش حل کنه

به دخترک مو بافته ی تو آینه که از بین شعرت نگام میکنه میگم

تلاش کن،

تلاش کن برای بهتر شدن

و دست ازین تلاش نکش.

یه روزی حل میکنی تو بغلت دردی ک به چشمای این بچه ها بود

دردی ک به خنده هاشون بود.




رفتم ارایشگاه موهامو کوتاه کنه

می بینم داره یه کارایی میکنه:دی

بعد نشونم میده ک با حوصله لمه گذاشته برام

فک میکنم این فرق هنره!

این ذوق داشتنه اس که متفاوت میکنه کارا رو

بعدتر باز فک میکنم

تو کارم هنرمند باشم کاش:)


با زهرا رفتیم کافه کتاب

خلوت خلوت نشستیم کپ زدیم

من گفتم اون شنید اون گفت من شنیدم

و سیر نگاهش کردم دلتنگیام بره پایین

کاش بهش میگفتم چقدر دوسش دارم

بذا پیام بدم الان بگم-دادم-

بعدشم رفتیم کلیدر .

#مکانِ امنِ دوست داشتنی


اقا چقد هوا ناجوانمردانه گرمه

مردیم باباع

خدایا روا مدار!


از قبلنا مونده تو گلوم بگم الان:

ارزوها واقعی میشن:)

امیدوار باشیم

اما انتظار نداشته باشیم مث خیالات ما باشن

اولین بار که سوار رویام شدم بغض داشتم از غم اما.


باور کنید به تاثیری ک روی ادما میذارید

ایمان بیارید به قدرتتون:)



+

اقا دلم بدجور تنگ تک ته!

نگار-مریم-میثم-مهناز-پاییز-جاری جان

اونروز نگار گف دلش برا وختایی ک دوست وبلاگی بودیم تنگ شده!

جای تاسف داره ک راه های ارتباطی بیشتر به جای اینکه نزدیکترمون کنه دورترمون  کرد.

و خب

این تقصر منه حسابی!

بیام تک تو بخونم غرق لذت شم و قربونتون برم خب







+
وقتی یه مدت طولانی نمینویسم دست و دلم دیگ به نوشتن نمیره.
بعدنا فقد غصه اشو میخورم که ثبت نکردم حال خوب لحظه هامو.
از حس های مختلفم بنویسم؟
از تو شک و یقیین غوطه ور بودنم؟
از دلتنگیام؟


به عقب اگه نگاه کنم
بلند بلند خندیدم.

به عقب اگه نگاه کنم
به دخترِ زرد توی اینه لبخند زذم

و این خوب بودن روزا رو مدیون ادمای خوب اطرافم هستم.
دلبر
ملیکا
جانم
فاطمه
ادمای دور و نزدیک
پیامای کوتاه و بلند
خاطره های کوچیک و بزرگ.

++
داشتم فکر میکردم چقدر شبیه ادم چند ماه پیشم؟
منی که انقدر موهامو بافته بودم و موج دار شذه بود
که یشو نمیشناختم
چقدر میشناسم خودمو الان؟

یاد این شعر افتادم:
"آراسته ظاهریم و باطن نه چنان
القصه چنان که مینماییم نه ایم"


+++
مامان میگف از اول خودش کاراشو پیش میبرد
خندم گرف
نگفتم هنو خبر نداری از خودسریام:دی

+++++
اونروز افتادم دنبال یه پروانه سفید
شالم سرخورد از سرم،گمشدم ،اما صدامو رها کردم و اواز خوندم
برا بابا تعریف کردم خندش گرفت
اما زندگی همین سربه هوایاس.


+++++
شاعر میگه:
"تو آن شعری که من جایی نمیخوانم"


++++++
معلقم،نه معلق صفت خوبی نیست
شناور.
به دستاویزی برای چنگ زدن نیازمندیم
#نیازمندیها


+++++++
اونروز به ساجده میگم
تو منو به خاطر خودم دوست نداری
میگ:پس دقیقا بخاطر چیت میخوام دوست داشته باشم؟
درخورترین پاسخ


++++++++
به مامان میگم چ دختر خوبیم عا
بگو خداحفظم کنه:))
میگ چرا؟
میگم خو دختر خوبیم دیگ:)




غر زیاد دارم،

ولی خب بدم نیست اوضاع:)


دیروز خوب شروع نشد

و اتفاقای قشنگی نیوفتاد تقریباـ

اونقدر که هرچقدر فکر کردم لابه لای غرغرام براش یه اتفاق قشنگ تعریف کنم پیدا نکردمـ

اما شب وقتی داشتیم تلفنی حرف میزدیم

دیدم پرسیده که روز خوبی داشتم یا نه؟

و جای تعجب نداره که جوابم

 به پاس شکر گذاری حالی که همون لحظه توش داشتم مثبت بود.☺

امروز اما،

 بخیر بود


راستش فکرش رو هم نمیکردم

اینطور ناگهانی

 درگیر حل کردن یکی از دغدغه های بزرگ ذهنیم بشم

سوار خیالم انگار،

خب من در باورمم نمیگنجید ک انقد "شدنه" نزدیک باشه.

اما  این چند وقت ( که داره گردونه به شدن می چرخه)

خوب یاد گرفتم که:

"در ره منزل لیلی که خطر هاست دران 

شرط اول قدم ان است ک مجنون باشی:)"

اگ این جنون نباشه به تن نمیخری سختیش رو.

و القصه همون که اول گفتم،غر زیاد دارم اما 

این نقطه که ایستادم جاییه که خواسته بودم:)

عمیقا خداروشکر

دعا میکنم اون روزی رو که:

نسیم بوزه و شما محکم ایستاده باشید،جایی که خواسته بودید:))


از حسای بد دنیا میشه به وقتی اشاره کرد

ک یکی از عزیزام حالش خوب نیس و نمی دونم چیکار کنم براش.

شما چه میکنید؟

با لکه ی غمی که چرک مرده میشه رو پیرهن؟

علی الحساب دعا کنیم برای هم.


گفتم دعا،ـ

یک ساعت معطل اتوبوس بودیم، و بعد که رسید جا نشدیم و دوباره منتظر.

به طعنه گفتم اتوبوس بعدی رفت برا یک ساعت دیگه؟

گف ان شاالله میاد،ذکر بگید،دعا کنید.

دهنم کج شد:/

خب بالاخره میشه برای لکه ی چرک مرده ی غم  و اتوبوس نیومده دعا کرد یا نمیشه؟فرقشون چیه مگه؟که برا یکی دهنم کج میشه ؟

(هذیون میگم یا چی؟)


شاعر میفرماد:

مقدار یار همنفس جز من نداند هیچکسـ

ماهی که بر خشک اوفتد،قیمت بداند آب را.

وسلام علیکم و رحمه الله و برکاته✋


دور دست روشن است


به بغض نشستم 

برا شدت ناتوانیم،
به بغض نشستم ازاینکه نمیتونم داد بزنم
آهای مردم!!همو دوست داشته باشید
آهای اونایی که میگفتید دوستمون دارید،مارو نشکنید!
و حالا به اشک رسیدم
از اینکه همیشه اونایی ک
بیشتر دوستمون داشتن،
بیشتر بهمون ضربه زدن،
بیشتر خردمون کردن،
کسایی که قرار بود بخشی از خوشبختیمون باشن
ناخوشی روبیشتر از همه چشوندن بهمون!
اشکام می ریزه
از ایــــن همــه ناتوان بودنم.
کاش وقتی نمیتونم دردی کم کنم از دردای عزیزام
میشد به سینه فشارشون بدم تا همه ی دردشون به تنم بشینه.

فک میکنم
ما نمیتونیم درد و جدا کنیم
ولی خوشبختی کمترین سهممونه،ـ
دعا نمیکنم دردی نباشه
که اونوقت که دردی هست معنایی پیدا میشهـ
دعا میکنم رشد کنیم با دردمون که این ارزش بخشه.
خدایا،
امشب و این لحظه،
که از خنده به بغض رفتم و به اشک صعود کردم
برای عزیزانم،
خوشبختی رو طلب میکنم
که به سختی هیچ دردی ترک برنداره 
بلکه محکم تر بشه.


دلم دیوانه بودن با تو را


رستاک جان ِحلاج میخاند:

بهم گفت این صندلی خالیه؟

بهش گفتم این صندلی مال تو.

و فقد این ادمه ک میتونه این جمله ی بشدت معمولی رو 

با این حس بگه! عاخه چرا اینجوری بهش میگه مال تو؟



نشدن هم گودال عمیقه،که جای خالیش پر نمیشه با بودن هرچیزی.

مثلا من الان دلم بغل ملیکا رو میخواد

بلند بلند اواز خوندنو میخواد

بیرون رفتن از این اسارتگاهو-- میخاد

حیاط خونمونو میخاد

یخ در بهشت میخاد

یه خواب مفید و عمیق میخاد

و خب هیچکدوم حاصل نمیشه دیه!


دیشب خواب پسرخالمو میدیدم

جزئیات خوابم خیلی دقیق بود

در این حد که عینکشو و ساعتشو استایلشو نشستنو همه چی!

بعد بابام درباره چیزی قانعش کرد ک منم تو خواب قانع شدم!!

حتا حس میکردم تو خواب ک همراه ناهار،سالاد شیرازی داریم

-نه ناهار خوردیم ،نه ناهار درست کردیم،فقد حس میکردم-


اقا پشه ها امونمو بریدن!ـ جای سالم ندارم

خدایا

میشه از پشه ها بکاهی و به خوشیه اب و هوا بیفزایی.؟


یکی از بچه ها پرسید

چه مشکلی داره دختر چادری روسری قشنگ و جذاب بپوشه؟

و شروع کرد اونیکی ک بله بنظر من مشکل داره.

 پرسیدم یعنی چی؟

اونیکی گف:ینی اینک تو الان روسری زرد سرته خوب نیس

منم خندیدم که عجب!


اونروز ب بابا میگم 

چقدر رنگ کمه تو شهر بابا!

میخنده که:اون رنگایی ک تو میخوای بله!

بهرحال من احساس وظیفه میکنم از بی رنگی شهر کم کنم



از مبارک بودن روزی ک گذشت

همینقدر بگم 

ک چشمام ب هم نمیاد ک بخوابه

از باور نکردنی بودن میزان برکتش

خدا حسابی پارتی بازی راه انداخته بود


صبحی که با جآنت بخیر میشهـ

بعد از ظهری که امام رضا و این اهل کرامت بخیر میکنن

وقتی ک صورت جآنآ بی هوا تو حرم بین گلای قشنگ روسریش پیدا بشه

و بغلی که سیر نشه از فشردن دلبر.

میگنجه شکرش؟

حاشا،

حاشا که بگنجه.


سرمه میکشیم که عیده:)

کِل میکشیم ک عروسیه.

و مینویسم تو دفترم به نام عشق:)


به مریم نگاه میکنم و زیر لب میگم:

خدایا خوشبخت بشه الهی:)


به عاطفه که روی زمین نشسته و سرشو تکیه داده به دیوار و نگام میکنهـ

نگاه میکنم و تو دلم میگم

خدا حفظش کنه،حیف گوشیم خاموشه عکس بگیرم قشنگیاشو


حرمو میدوم و به سختی حلوایی ک هوس کرده بودم

 و دلبر درست کرده بودو از امانات میگیرم

و هرچقد میگم خدایا شکرت از اینهمه برکت کمه.

هرچقدر یکی یکی بغل میکنم بچه ها رو کمه.

دنیا دور شدم شروع میکنه به چرخیدن اما وقتی لب جوب میشینم

نمیشه فریاد نداشته باشم از مبارک بودن روزم،

از معجزه طور بودنش،

از برکتی ک می باره

نمیشه ارزو نکنم از این روزا برا همه❤


".ترجون من الله ما لا یرجون."

همین ک بشدت امیدواریم بهت 

غیرممکن میکنه گزاره های منفی رو :)


ــ

میدونی لبریزم از نور

و کاش هیچ قیدی نبود تا بی پروا باشم.


ـــ

برای بعدهای خودم:

به یاد بیار ک چشم هات اگ به اشک نشست 

همون چشم هایی هست که معجزه دیده!

به یاد بیار که لبت اگ به گلایه باز شد

همون دهانیه ک گفت "جزتویی" ندیده،و حتا در غم،

|ـبرایـ ـبعد ـهایـ ـخودمـ ـکهـ ـبهـ ـشکر ـپیشانیـ ـبهـ ـخاکـ ـمیسایمـ |


ــ

یسری چیزا انگار واژه نمیشه،

یسری مفهوم تو ذهنمه ک لمسشون میکنم

به واضح ترین حالت لمس کردن

اما همین ک دفترمو باز میکنم ک بنویسم 

لباسی در خورشون پیدا نمیکنم.


ــ

دعا کرد برام:

عاشق بشی:)

ازاون عشقا خدا تو رو تو خودش حل کنه


ــ

صدام زد مربا!

مونده رو دلم بهش بگم،دلم مربا بودن با تو را میخواد:))



بغ کرده بودم ک چرا از خواب بیدارم کرده عاخه؟
بعد کظم غیظ نمودمک زشته بداخلاق باشی ـ
و اینگونه بود ک سعی نمودم بداخلاق نباشم و
 از خویش راضی گشتم:))
#بداخلاق_نباشا

الله اکبر از این همه برکت
ماشاالله،
یعنی همینطور خیره که داره به لطف خدا میریزه
#داره_میریزه

گف من روت خیلی حساب میکنما!
گفتم چرا؟
گفت چهره ی ادما باهات حرف میزنه.
حالا بیا ثابت کن نه باو،چهره ی من پرچونه اس توجه نکن

بعدترش حاج خانوم سپردنم دست خدا
 گفتن مراقب خوبیام باشم
حالا درسته حکایت بقال و ماست ترشه،ا
ما ما ذوق مرگ شدگانیم.

چقد میچسبه این روزا،
چقدر میچسبه!
همون برکت و این حرفا
رو چمنا دراز کشیدم به تنشون دست میکشم
اینک ریشه کردم رشد کنم.
چقدر شیرین اخه:)
باد میرقصونه چادرمو و من از لبخند گریزی ندارم

پ.ن:
خدایا!
ماروی تو حساب کردیم:)
که "ان وعد الله حق"





+به قاعده ی یک دست که پیچک میشه دور شونم

در امن ترین کنج جهان جا میگیرم

و خداروشکر 


++اشکام قطره قطره میریزه و شعر میشم.


+++عشق اگه شکل داشت

مثل مرد پیرهن نارنجی امشب بود

یه ظرف برنج حضرت داشت قاشق قاشق بین تک تک ادما پخش کرد

پوست افتاب سوخته ای داشت و لاغر بود

وقتی به زائرا ادرس میداد و اشاره میکرد به صحن ازادی

حس میکردم داره عشق بازی میکنه.

کف دست دوستم برنج ریخت،

دوستم عطرشو بو کشید و شیرین گفتـ

:"شدیم مثل کبوتراش " و لبخند زد



++++پیر نشید!شما مسئولید در مقابل افرادی که دوستتون دارن

باید مواظب خودتون باشید

باید پیر نشید

باید خوب باشید!

نه اینک فقط تا وقتی که جوونید خوبید،یا تا وقتی که حالتون خوبه میخوان شما رو،

نه!

این یه گزاره ی خودخواهانه استـ

اما کسانی که دوستتون دارن تحمل رنج شما رو ندارنـ

ما مسئولیم نسبت به روباهی که اهلی میکنیم

نسبت به گلی که تو حباب داریم

و رنج ماست که بهش اسیب میزنه



+++++

چله نشستم که خدا زیباترین چیزا رو برامون رقم بزنهـ

دلبر گفت خدا از شنیدن خسته نمیشه 

و من دهن باز کردم به خواستن ازش.

این روزا،

روشن میشم دائما،

و قدم قدم پا جلو میذارمـ 

این که خیلی چیزا دارم که بخوامشون قشنگه

یه حالیه که همین لحظه که پر میزنم و اوج میگیرم

مرگم رو تصور میکنم و سعادتمند مردنم رو.

چون سخت گرم زندگی کردنم.

خدا لوتی طور هوامونو داره

ماهم چاکریم


دیوونه دوستت داره


حرف از عناد بود،
یاد کج بحث گفتناش افتادم،خدایی از رو لجبازی نیس
واقعا درک نمیکنم یوختایی!
ـ
دیروز صبحونه الهه سادات پیشمون نشسته بود
بهش گفتم صبحم بخیر شد دیدمت❤
و چقدر دیروز روز بخیری بود
ظهر که با رفیقجان گذشت
غروب که با خانواده
و شب که با جان ِدل بخیر شد.
اونقدر ک بعد مدتها هی غش غش بخندم و موهام بریزه تو صورتم
اونقدر ک از از حواس پرتی راه گم کنم

ـ
امیرعلی بغلم کرده محکم فشارم میده از این بغلا که میچسبه
کوفته قلقلی به روم نمیاره دلش تنگ میشه اما میشینه روپام بلند نمیشه منم لپشو گاز میگیرم
 بالاخره شیوه های رفع دلتنگی متفاوته
ـ

میگم من نمیفهمم چطور میتونه این سختی رو دوس داشته باشه خو
میگه خب عاشق نشدی

ـ
سر ناهار نگام میکنه چشمک میزنم بهش 
یهو جیغشون میره هوا 
میگم بااباا این کارا چیه چشمک بود فقدا
از دست رفتگانند.
بعد منو ک دوس دارم کوالا باشم درخت بغل کنم مسخره میکننـ
خو چـرا؟

پـدر

 

در اتاقو باز کردم

امیرعلی جلوم بود،

چشام گردو شد.

بابا نگام کرد گف:دخترمو ترسوندی!

دخترمی ک گفت فرق داشت

ترسوندی ک گفت فرق داشت

و لحنش.ــ

 

غم انگیز ترین رابطه،الان ِرابطه ی منو باباسـ

ک شونه به شونه اش میشینم

سه سانت باهاش فاصله دارم

میلرزم 

و دستام میخواد دستاشو بگیره اما نمیشه.

میخوام بهش پناه ببرم و بگم 

بابا! من اینو میخوام.بذار بره جلو.بذار اتفاق بیوفته.

اما نمیتونم.

و بله،زندگی اینطوریه،

اما،

من از در ِ دیگه ای وارد میشم:)

 


کاری ندارم استادیوم رفتن حقه نه یا نیست،

منع ورودشون درسته یا خیر.

اصلا نمیخوام درباره این صحبت کنم‌.

اما،

کسی کـ

خود سوزی میکنیـ

در اثر خودسوزی می میره،ـ

-برای استادیوم نرفتن؟

[ـواقعا؟ دلیلش این بوده؟]

میخوام از بزرگیه دغدغه ها بگم:)ـ

ای کاش سینمون از غمای بزرگ سنگین بشه

ای کاش برا غمای بزرگ پریشون کنیم خودمونو.

 

 

 


کتاب آه

 

درست وقتی که حبیب ابن مظاهر و عابس ابن ابی شبیب 

میگن حاضرن شمشیر بزنن و جون بدن حتا برا امامشون.

 

ـ

از وقتی این سه خطو خوندم یه چیزی تو وجودم پوزخند میزنه.

چقدر حاضری ابرو بدی؟

چقدر حاضری جون بدی؟

واقعا چقدر پای کاری؟تا کجا؟

ـ

برا ورودیای جدید از معلمی نوشته بودم

که سینه چاکی میخواد

که دغدغه مندی میخواد

که این مسیر عشق، عاشقی میخواد

 

برا بابا خوندم گف بنویس عاشقی جون و مال و ابرو حراج کردنه.

از وقتی این سه خطو خوندم 

میگم

چقدر عاشقی واقعا؟

ـ

 


آقای برادر

 

اومده دستمو گرفته میگه

یه خواهر دارم ماه نداره.

یه صالحه دارم شاه نداره.

بقیه اشو بلد نیس اهنگ میزنه فقد

و محبته که سر ریزش میشم:))

 

اونشب همه سیاه پوشیم بریم مسجد

هی قربون صدقه اش میرم انقد خوشتیپ شده 

انقد ک جیغش بره هوا

اما بعد ترش میاد محکم فشارم میده تو بغلش

 

 

+منتها همین شخص

سر منچ میگه:صالحه فرار کن ک من خواهر برادر نمیشناسم

اما بازم قشنگه این خل بازیاش


داشتم فکر میکردم چقدر این روزا معلقم،
مثل مسافری ک از شهرش جدا شده بی مقصد  و تو جاده اس
به اینکه چقدر دلم برای روزای "وبلاگی" بودنم تنگ شده
که پست

آزاد رو دیدم.پیرو

این پست.

 
+از کی وبلاگی شدم؟
یادمه قبلنا "جانا" میگفت وبلاگ بزنم نوشته هامو بذارم
اما نمیزدم!
خیلی سال پیشا بیرون بودیم
من داشتم نوشته هامو ،
از تیکه کاغذایی ک تو کلاس سیاه کرده بودم
به دفترم منتقل میکردم که عمه ی مرحومم گفت:
صالحه چرا وب نمیزنی؟
منم رفتم وبلاگ زدم!
 
قشنگترین روزای وبلاگ نویسیم 
تو میهن بلاگ بود ک صرفا نوشته هامو میذاشتم:)
تک تک ادمایی ک رفت و امد میکردن و لطف داشتن 
برام عزیز بودن و هستن!
حتا دلم برا یه سریاشون خیلی تنگ میشه!
 
راستش این پست برا خودم بیشتر از همه تلنگره
که بیشتر بنویسم!
که فاصله نگیرم از وبلاگ نویسی.
 
فک میکنم
ما غریبه هایی هستیم که از خیلی اشنا ها بهم نزدیکتریم!
یوقتایی حرف همو بهتر میفهمیم
حداقل همه به نوشتن خو داریم:)
-وی احساساتی شده از اینک عضو این خانواده اس-
 
خیلی برام سخته بین نوشته هام یکی رو انتخاب کنم
چون هرکدوم دنیا دنیا حس پشت خودشون دارن
اینجا یه روزنه است که احساسات منو نشدن میده،
نمیتونم بخشی ازش رو جدا کنم.
 
 
 
+

پاییز،

مهنازـ

شماهم بگید:)
 
 
پ.ن:میدونم خیلی شبیه اونچیزی ک چالش میخواست نشد،اما فک میکنم چیزی شد ک دلم میخواست:)

میگفت:

اینکه از ن و منکر میگن،ـ

من هو ربک؟

من هو الهک؟

من هو امامک؟

خوف به دلت نشینه جانم!

برا ترسوندنت ک نیست

میخوان یادت بیارن ربت کیه؟اله ات کیه؟

امامت کیه.

میخوان یادت بیارن جیره خور کی بودی:)

کی هواتو داشته،

اتفاقا میخوان یادت بیاد تا نترسی

تا امید داشته باشی:)

 

 

پ.ن: همیشه فک میکردم باید حفظ کنم جواب این سوالا رو!

اگ یادم بره چی؟!


نامت را که زمزمه میکنم
می اندیشم.
من عاشق ترم؟
یا شاعرانِ بلند اوازه؟
من که به نام میخوانمت؟
یا آنکه یار و دلدار خطاب میکند معشوقش را؟
 
من عاشق ترم!
که در هیچ واژه ای جز نامت نگنجی.
که هیچ واژه ای از نامت زیبا تر نیست.
که در هیچ، جز اسمت ، 
توانِ  "تو" بودن نیس!
 

 

 

 

صاد.ن

 

پ.ن: "نامت"شعر ترین شعر تاریخ است:)


دوسدداشتن
یجا خوندم و رو حاشیه ی کاغذی که رو میزم بود
نوشتم:
میان همه لاعلاجان چرا عشق؟»
امیرعلی با خودکار ابی  وسط برگه نوشت:
+صاله دوستددارم
 
 
پ.ن:
و همین  ک دوستدم دارد
همین صالحه ای که اشتباه نوشته
همین جمله ی کوتاه
همین خطوط کج و معوج
لاعلاجی عشق رو شیرین میکنه:)

فک میکنم بعد یکماه
دوباره اتگشتام داره بپر بپر میکنه رو کیبورد
عمر درگذره همچنان
یهو صدای محمدرضا میپیچه تو گوشم که
دست طبیعت گل عمر مرا مچین.»
که خب ناگزیریم.
 
زمان میگذره و این خوبه تقریبا
اگه بلد باشیم از گذشتن و عبور کردن لذت ببریم:)
 
درد میاد میشینه
تاول میشه رو انگشت حلقه ات
میسوزه.تاول میترکه.صد بار جای زخم به اینطرف و اونطرف میخوره
اما اخرش خوب میشه
خیلی وقت قبل روغن داغ بود و پرید رو انگشتم نشست
سوخت و پوست و گوشتمو خورد
اما الان
از جای زخم روی انگشتم فقد سرخی مونده
و این یعنی امید
بهش نگاه میکنم و جون میگرم برای تولد برا ترمیم:)
 
دیشب
اول ازادراه
برا نماز واستاده بودیم و من دلم بغل میخواست
وسط بوق بوق ماشینا و سردی هوا
دله دیگه!
نمیفهمه !
دستمو به سمت بابا دراز کردم 
باهاش دست دادم و خندیدم
خودش منو تو بغلش جا داد
اون سه سانت فاصله برداشته شد:)
 
 
سرمو به شیشه تکیه داده بودم و بیرونو نگاه میکردم
حس کردم
چقدر خدا رو شاکرم:)
خوشبختی وسط سینم نشسته و خون پمپاز میکنه به رگ هام
حس کردم
من از ان روز که در بند توام ازادم»
و به خدایـجان گفتم :
:"تا تکیه گاه تویی هراس نیست:) "
 
 
کربلا بودم .جاتون سبز بود وقت قشنگیاش
 
پارسال اهمال کاری کردم
انقدر ننوشتم ننوشتم که حس نوشتن پرید
اما ایندفعه به امید خدا مصمم تو نوشتن
پر حرفم.
تا چه پیش اید.
ارزوهای خوب و قشنگی های دنیا روونه ی قلباتون:)
 

سایه بان پدر
 
پارسال از خانوادی شیش نفرمون فقط امیرعلی کم بود
امسال اما
جای خالی ساجده و علی که پارسال همسفرمون بودن زیاد تو چشم بود
 
-گفتم خانواده شیش نفره یاد دعای جانا افتادم
ک گف سال دیگه هشت تا بشیم:))
گفتم منو میگی یا ساجده رو؟
گف هر دوlaugh-
 
 
شب قبلش داشتم به این فکر میکردم
که چقدر ادم میرم؛چقدر ادمتر قراره برگردم؟
وقتی به فاطمه گفتم شاید برم
بهم گف
چ خوبه ک از الان انقد معرفت داری!با معرفت تر برگردی!
حقیقتا این جمله از طرف این ادم شنیدنش عجیب نه!اما خاص بود و جالب
برا همین تو ذهنم موند
(داخال پرانتز: نه اون فاطمه ای که میشناسیدش:دی یکی دیگه!)
 
 

ادامه مطلب


دست حق
 
روز بعد راهی حرم امیر شدیم
مهربان پدر:)
و عشق و عشق و عشق
همین سه حرفی پررنگ بود وقتی واستادم روبری ایوون.
 
رد شدن از تفتیش یه دور قشنگ اشهد خوندن داشت
مقصد چیه؟
مقصود کیه؟
اصل و فرع چیه؟
اینهمه هل دادن ؟
برای چی؟
"فاستبقوا الخیرات."
گم نبود جواب این سوالا برام.میدونستم چی میخوام.
و لب باز بود به خواستن.
یه شمع کوچیک تو دلم داشتم و با همون روشن بودم
 
 

ادامه مطلب


دلدار
 
انقدر پر حرفم که یادم نمیاد چطوری باید بنویسم.
فقط میدونم باید جز جز این لحظه ها رو ذخیره کنم ک یادم نره این روزای پر برکت رو
شمع های نونزده سالگی رو هم فوت کردم
شمعایی ک دلدار روشن کرد برام
و ارزوم روزای خوب پیش رو باهاش بود
وقتی ک درست شونه به شونه اش نشسته بودم:)
 
این روزا نمیدونم خدا رو چطوری شکر کنم
نمیدونم خوابم یا بیدارم.
سالی ک گذشت هم مسیر رو پیدا رو کرد
هم هم-مسیر :)
 
چطور اینهمه برکت یهو سرازیر شد تو زندگیم؟
به دعای خیر کی؟
به پاس کدوم خیر؟
-یهو یاد این افتادم :"و کم من جمیل لست اهلا له نشرته"
و کم من خیر لست اهلا له و فضلته.-
دعام شده خیرترین بشه برا همه
و کمک کنه تا خیرترین بمونه:)
 
 
و اینگونه است ک
کنار دلدار خوشبخت ترین زن روی زمینم:)
و این شیرینی ک تموم نمیشه
اگ مواظبش باشم
اگ مواظبش باشیم:)
 
پ.ن:بیشتر از اینا حرف دارم و داشتم
اما عشق رازیست که تنها به خدا باید گفت:)
و من این روزا انقدر غرق عشقم ک میترسم واژه ها قداستشو بریزه
حتا دفتر شعرمم باز نکردم
بینهایت بودنشو بریزم رو کاغذا شعر بشه
ک قلم تاب نداره عظمتشو تصویر کنه:")
 
خواستم حاضری بزنم فقد بگم روزا شلوغه اما پر برکت:)

دوستم استوری گذاشته بود از فلان دختربچه ی شاخ اینستا

ک وای چقد دلبره

باز کردم دیدم موهای شو دورش ریخته و به سختی پشت گوشش بند شدهــ

یه شومیز اتوکشیده 

یه دسبند سنگـ

ناخونای لاک زدهـ

دامن چارخونه

و با عشوه و ادا اهنگی ک از ضبط ماشین پخش میشه رو میخونه

فک کردم  ارزش برای بچه ای  ک 

برا هربار پست گذاشتن

ست لباسشو عوض میکنه و از الان درگیر لایک و کامنت و فالوره

چی تعریف میشه

اپ هایی مث اینستا ما رو بیمار کرده

این موج مد و تجمل

این اعتیاد شدید

اونوقت بجای ترک کردنش به بچه هامون سرایتش میدیم.ـ

 

 

 

بی ربط نوشت :

کل شی یرجع الی وبلاگ:)))


1.

ترس میاد همنشین عشق میشه

میگم چرا؟

میگه:دائم گل این بستان شاداب نمی ماند»

میگم:پس دریاب ضعیفان را در وقت توانایی.»

فک میکنه:چه دلیلی منطقی تر از همین ترس ک ادم دل به دریا بزنه الان که میتونه دل به دریا بزنه:)

 

 

2.

بابا بغلشو باز میکنه

نمیرم بغلش اما سرمو تو دستم میگیرم و میگم نمیتونم.

میمونه رو دلم.

این بغل نرفتنه،چشای سرخ بابا،اونقدر که هنوز بغض شه برام.

اما دیشب وقتی کنارش نشستم دستشو دورم حلقه میکنه

و امروز میپرسه ازم

پشتت گرمه؟خیالت راحته؟

میخندم میگم اره:))

تو بغلش نرفتم اما دستش پشتمه

فقط وقتی دارم مث همیشه خودمو براش لوس میکنم

میگه:جیک جیکای تو دیگه اثر نداره من از تو بریدم دیگه.

لب برمیچینم و حرفام واژه نمیشه.

میدونم شوخی کرد ولی من تا همیشه براش جیک جیک میکنم

حتا اگ بگه جیک جیکات قارقارشدهاصانشم!!

 

 

3.

دلدار !

بوی تو پیچیده تو اتاقم

بوی مریم میاد

 

 

4.

اینکه وسط مهمونی ساجده میخنده یهو

و نمیتونه خندشو جمع کنه

نسیم می وزونه تو دلم

اینک حس میکنم حالش خوبه.

و خداروشکر

و خداروشکر.


نشستم نوشتم چ کنم چ نکنم

و تا حد زیادی به بخش اعظمی عمل کردم

از خویش راضی ام

خدا راضی باشه:)

 

دلم برا خودم تنگ شده بود

اومدم وبلاگاتونو خوندم حس کردم دلتنگیم رفع شد

خواستم بگم شما بخشی از منید

بعد امشب برای هزارمین بار به شباهت پاییز و دلبر فک کردم

اون روزا ک مریم ساداتو کمتر میشناختم

دلیل اینک حالم از دیدنش خوب میشد شباهتش ب پاییز بود

و امشب برعکس شد

پاییز شبیه مریم سادات بود :)

 

ساندویچ درست کردم

برادر میفرماد:

کاش زودتر بری خونتون بعد ا رو دعوت کنی برامون ازین ساندویچا درست کنی

بحح بححح اوووومممم

و با ولع گاز بزرگی ب ساندویچش میزنه و دماغش و سسی میکنه

میگم خب الانم ک دارم برات درس میکنم چ کاریه برم خونه خودم؟

ساجده میگه فکر اقتصادی:دی

 

 

نمیدونم گفتم بهتون یا نه

ولی اینک اون وبو بستم

یکی از دلایل عمده اش

این بود ک یککی همش کامنت فحش میداد و روانمو بهم ریخته بود

چندوقتیه اونجا رو باز کردم رفتم کامنتدونی دیدم

بازم کامنت گذاشته:دی

واسه همه پیگیرات مرسی واقعا:دی

 

دلم بشدت میخواست برم قدم بزنم

برم راه برم

راه برم

و راه برم تو شهر

دلم بشدت میخواد بتم خودمو

 

اونشبی ک صدپاره بودم از درد و بابا بغلم کرد گف چیه؟

گفتم چرا؟

چرا تلاش نمیکنیم بهتر بشیم؟وقتی میتونیم؟

و گریه کردم.

امروز ک دو سالی از اون روز میگذره هنوز تلاش نمیکنیم وقتی میتونیم.و چرا؟

 

چند روز پیش کوکو درست میکردم و خراب شد

خسته شدم و اومدم بشینم کف اشپزخونه گریه کنم

گفتم خب تو تلاشتو کردی.

جواب دادم:از کجا کعلوم همه ی تلاشم بود؟

هیچ وقت نمیشه مطمئن شد اخر تلاشیم

چون برای ازمونش میشه تا بینهایت بیشتر تلاش کرد.

 

و بریم ک تلاش کنیم.

یا علی:)

 

 


گاه دنیا به طرز غریب و فزاینده ای تنگه

مرددی بین خودت بودن یا دیگرانو کنارت داشتن،

از دست میری

از دست میری و فرصتی برای سوگواری انچه از دست دادی نیست

اون چیزی ک خودت بودی.

و شکستنت اونقدر اشکار و روشنه

ک به سادگی فروریختنت رو حس میکنی

و همچنان باید ادامه بدی:)

اینجاس ک اروم

خرده های خودتو پشت گلدونای اتاق مخفی میکنی

و عبور میکنی

بی سوگواری

بی تعلل.


دندون درد یجوری امون برده بود ک متر میکردم خونه رو و اشکام میرخ همینجور

دهنمو باز کردم سپردم دست دکتر

سوراخ کرد عامل درد و ریخت بیرون همشو

ب خودم اومدم دیدم از ترس چادرمو مشت کردم تو دستم

تموم ک شد میخواستم سر بخورم اب بشم .ک اخیییشششش

دیگ حس نمیکنم چیزی!

انگار صد سال خسته باشم.

 

تو گیر و دار دندون درد فرصت راهیان نور از دست رفت مثل اینکه.

منم نپرسیدم ینی تموم که تموم؟هیچی به هیچی؟

 

ینی زندگی اینجوریه؟

ک وسط یه درد عمیق برا امروز و فردا

فرصتای رنگی ماه های بعد از دستت میره؟

یه حس سیالی دارم راستش.

مث انتخاب واحد ترم قبل،بعدش چی شد ؟

یهو دویست کیلومتر پرتاب شدم عقب.و یه هفته به شروع ترم زنگ زدن نیشابور باش نیا مشهد-

الانم همون حس سیالو دارم.همون حس ک نمیدونی متعلق ب کجایی.

مثل اینکه ندونی نفست کجاس الان.

ی همچین وعضی.

ولی یادم اومد:

فرصت زندگی همین الانه!

اگ امروز خسته بشی 

اگ امروز تلاش نکنی دیره-

باید دندون درد کشیده رو محکم کنم سر جاش

دست و پای خسته رو جمع کنم ک بلند بشم

امروز وقت با اراده بودنه^.^

یا علی:)


فروزن

 

سخنران محترم هیئت میفرماد:

"ایرانی ها کربلایی ان."

و اِلسای روی رنگ امیزی ب من پوزخند میزند!

میفرماد:

"امریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند."

و کریستوف با لبخند ژد به من نگاه میکند!

سخنران از "هیئت ها"میگوید

و من به بچه هیئتی فکر میکنم که چرا باید رنگ امیزی فروزن داشته باشد؟

به اینکه اگر نشسته پای سخنرانی که میگوید:

هیئت امریکایی  است هیئتی که مرگ بر امریکا نگوید ولی سینه بزند و روضه بخواند!

هیئتی که در آن تربیت نشود؛

حسینی تربیت شود هیئت است!

هیئتی ک محسن حججی ؛مرد؛استاد دانشگاه؛فرمانده نظامی تربیت نکند ترسناک است.

 

انقلابی زیاد است انقطاعی میخواهیم!

انقطاعی ان بچه هیئتی است که از همه ببرد بگوید اقام حسین!

 

و بچه هیئتی که فروزن رنگ میکند

مثل مادرش چادرش را روی سرش میکشد و میپرسد

چیکار کنم گریه ام بگیره؟

و فکر میکنم انجا که آنا منجمد میشود گریه اش گرفته یا نه.‌؟

 


 

 

میگم:دنیا پسته.

خیلی پست.

من روزای پست رو دیدم

شبای سیاهو دیدم؛

ولی روشنی رو تو دلم حس کردم نور رو هم دیدم.

اما هنوز با تمام روشنی ک رگ و پیم حس کرده

بازم میگم دنیا پسته.

مگه اینک دریچه ی روشنی رو پیدا کنی

مگه اینک تو دلت فانوس داشته باشی

وگرنه گم شدن تو ظلمت دنیا اسونه.

من نورو حس کردم

تو "تو".

وقتی نصفه شب چراغ ساندویچی نیمه بسته رو روشن میکنی

ک پول برداری.

که تو سرما بی تفاوت رد نشی از کنار پیرزن قد خمیده ی کنار چار راه.

من از دنیای تاریک

شبِ تار

روز ابری

تو رو دوست دارم

تو که نوری :)

 


تو اشپزخونه داشتم مرغ سحر میخوندم :

"شعله فکن در قفس ای اه اتشین

دست طبیعت گل عمر مرا نچین."

یهو بابا گف میگن شجریان فوت کرده!

و زندگی همینجاس.

و مرگ همنقدر نزدیکه

که مثلا عمه تو اسباب کشی از لابه لای وسایلش وصیت نامه اشو ک دو سال پیش نوشته پیدا کنه.

که مثلا وقتی داری اوازشو میخونی خبر فوتشو بشنوی!

چی از ما به یادگار میمونه؟

دیشب دلدار میگف فلانی زندگیش اینطوری بوده بعد معتاد شده.

فک میکردم

که چی؟

اومدیم تباه باشیم؟

اگ انسان نباشیم.اگ خدمتی نکنیم.اگ به نیکی ازمون یاد نشه 

چی میشیم؟

پس قراره چیکار کنیم؟؟

باید حداقل ادم معمولی های خوبی باشیم.

باید بهترین معمولی خودمون باشیم.

چی از ما به یادگار میمونه وگرنه؟

اصلا کسی غمین میشه اگ نباشیم.؟

 

 

 

 

 

 

پ.ن:البته ک خدا رو شکر شایعه بود خبر.اما مرگ رو دور نکرد.

 


 

 

برای بودنت.برای این حجم وسیع خوشبختی؛

دین به گردن من است.

مدیونم به تمام انان که می توانستند تو را داشته باشند.

حالا که سهم منی

باید به قدر همه دوستت داشته باشم

باید قدرت را بدانم

باید مواظبت باشم

به اندازه ی تمام کسانی که میشد سهمشان باشی.

میدانی دلدار نگاهت که میکنم

فکر میکنم چه بیچاره اند آنان که تو را ندارند.

کاش میشد این بزرگِ بودنت مال همه باشد

بعد نیمه ی جبار وجودم سرکش میشود که نه!!

تو فقط مال منی!!

من مدیونم به آنانی که سهمشان نیستی.

تو را قسمت نمیکنم

اما؛

قول میدهم خوب تر باشم با کسانی که چون تویی را ندارند

چون تویی بزرگ.

چون تویی نامتناهی.

چون تویی که از خدا بخواهم خدایم باشی❤*

 

 

 

 

 

 

پ.ن:

+تو آن بتی که پرسدیدنت خطایی نیست/

اگر خطاست مرا از خطا[هیچ]ابایی نیست

 

_از خدا خواستم موافق بود

میتوانی خدای من باشی:)

 

 

پ.ن۲:که یادم بمونه.


سرمو گذاشته بودم رو سینه اش .

 چشماش بسته بود.

قلبش میکوبید؛زیر سرم؛

توی گوشم.

نزدیکِ نزدیک. 

فکر کردم

:"صدای قلب تو زیباترین موسیقی دنیاست"

گفتم چقدر شبیه زبون بازیه شاعراس.

قلبش کوبید

و دوباره فکر کردم" بی شک":

"صدای قلب تو زیباترین موسیقی دنیاست"

چشامو باز کردم؛به چشمای بسته و صورت ارومش نگا کردم

براش خوندم:

"به دور از بازی الفاظ شاعرهای این دنیا

صدای قلب تو زیباترین موسیقی دنیاست"❤

چشماش باز شد

نگام کرد

شب تموم شد

سیاهی هیچ شد تو سبز نگاهش

چشماش از چشمام به همه وجودم نفوذ کرد و سبز شدم:))

 

 

 

پ.ن:فک میکردم این صادنویسی نیست.یار نویسی است❤


با بغض اومده میگه

شما نمیتونید شرایط منو درک کنید

میگید خودتونو وقف بدید ولی این گفتنش اسونه عملش به این سادگی ها نیست که!!!(میخواد بگه وفق زبونش نمیچرخهlaugh)

صالحه همش با علی میخوابه!مامان و بابا هم همش کنار هم میخوابن!

فقط منم که تنها میخوابم! (laugh)

 

و در ادامه میفرماد اصا میدونید چیه!

تقصیر مامانه که منو دیر بدنیا اورد!!اگ منو زود بدنیا میورد اینجوری نمیشد (برگ های کائناتsurprise)

 

 

با تمام اینکه داره با ناراحتی این حرفا رو میزنه ابدا نمیتونم جلو خندمو بگیرم

به بابا میگم بابا امیرعلی اینجوری میگه

بفکر باشیدlaugh

 

 

 


خونه رو تدیم.چسان فیسان کردم،همفتسین چیدم و

حالا که بیکار شدم  نشستم ب نودو هشت فکر میکنم.

به سالی ک هم پر تب و تاب بود هم عجیب.

هنوزم اهنگ شادمهر مسافرت عید و هوای بارونی و سیلی رو یادم میاره.

روزای خوب خوابگاه که بیخبر بودیم اخرین روزای باهم بودنمونه.

هنوز  روزای پربرکت مشهد و دوره اندیشه اسلامی جلو چشمامه و عمیقا دلتنگم.

روزایی که واقعا زندگی کردم.

شبایی که تا نیمه شب با دلدار حرف میزدیم.

شبایی که دلتنگ بودیم.

روزایی که تو دلم چوونه سبز بود. میجنگیدم.برای بهتر بودن.

برای رشد کردن.

روزایی که عشق خودشو نشونم داد.

روزایی که با عشق سر کردم.

اربعینی که میدونستم قدمام کجا میره

روحی که پرواز داده بودم تو زندگی.

امسال که گذشت اتفاقای بزرگ داشت خاطره های خوب داشت

گریه داشت

درد داشت

نگاهمو به زندگی تغییر داد

امسال عشق پیچک شد دور انگشت چپم.

بله دادم به مردی که عاشقی رو یادم داد

در گوشش روبرو حرم زمزمه کردم دوسش دارم

و رویا رو به عمق زندگی کشیدیم:)

نود و هشت؛خوشی ازش دور بود و بعید اما مقصد کسی بود که حول حالنا بلد بود

همونی که هوامونو داره:)

 

 

سالی که میاد اخرین سال صده ی سیزدهمه

برای همه رزق پاک میخوام و دردای بزرگ طلب میکنم دل خوش و قلب اروم و امید.و تا همیشه امید

برای پاییز عشق و برکت میخوام

برای مهناز ارامش 

برای نگار و مریم اتفاقای بزرگ و موفقیتای خیر

برای میثم و قلب بزرگش همینطور بیشتر و بیشتر سبز شدن


امیرعلی داره قصه ی رستم و سهرابو برا کار کلاسیش ضبط میکنه

ویسشو گوش دادم 

پشم ریزون رفتم پیش بابا که بابا شما برا امیرعلی داستان تهمینه رو تعریف کردی؟؟

میگه نمیدونم.احتمالا دیگه!

میگم گوش دادید چی میگه؟

میگه نه. چی میگه؟

میفرماد که رستم ک رفته توران عاشق تهمینه شده روش نمیشده بگه!!!_رستم خجالتی_تو دلش مخفی میکنه این عشقو.

اون طرق پادشاه میگه حالا ک این پهلوان اینجاس چه خوبه اگه دخترمو بهش بدمبا وزیرش م میکنه 

وزیرش پیشنهاد میده ک رستم رو به باغ دعوت کن

جام های نوشیدنی رو بذار و با رستم به خوردن مشغول شو

به تهمینه بگو بیاد از جلوی رستم رد بشه اگ جام شراب از دستش افتاد یعنی عاشق تهمینه است.

و پادشاه اینکار رو میکنه و جام از دست رستم میوفته.

و اینجوری میشه ک رستم و تهمینه ازدواج میکنند

 

تو رکورد بعدی میفرماد:

رستم برمیگرده و بعد سالها تهمینه باردار میشه

به تهمینه گفته بود اگه دخترمون زن شد این نماد و به موهاش

و اگه مرد بود به بازوش ببند

 

خلاصه روح فردوسی بزرگ رو تو گور به لرزه دراورد با داستان تعریف کردنش.


میخوام بنویسم.

خیلی وقته.و خب قرعه ب امروزه که انقدر حالم قشنگه الحمدلله.

این روزا چیکار میکنم؟

از قشنگیای اینروزا مدرسه رفتنامونه

روستاهایی ک اینترنت ندارن و بچه ها سه ماههه که از فضای درس بودن

حس قشنگ معلم بودن.

حسی که تو واقعیت اونقدرا فانتزی نیست

میبینم بچه ها دوس دارن همش بغلم کنن

به حرفم گوش نمیدن

یوقتایی فضولن و یوقتایی زیادی تخس.

اما مثل یه تابلوی نقاشی رئال زیبان:)

و هنرمندانه چشمای زیباشون رو نقاشی کردن

صورتای افتاب سوخته

دستای زحمت کش

و ذهنای باهوش.

 

چند روزی ک مامانشون نبودن انگار دوسال زودتر از موعد به رویا رسیده بودم

خونه رو جمع میکردم افطاری اماده میکردم

برا بچه های سیستان و بلوچستان درسنامه مینوشتم

به بچه های خودم که قراره دفعه بعدی چطوری باهاشون کار کنم فکر میکردم

-و خب بله!ب همین سرعت شدن بچه های خودم!! ازهمون ثانیه ک گفتن شما معلم مایید شدن بچه های من-

 

سرم رو روی مهر میذاشتم و فکر میکردم

خدایا لطفا!

لطفا.خیلی لطفا!

 

بعد وسط درس دادن سرمو میورم بالا یهو چشم تو چشم چشمای مهربون علی میشدم

یهو فکر میکردم این رویای سالای خیلیی قبل من بود

و الان اونقدرم غرقم تو این واقعیت که انگار نه انگار ارزوی دور از دسترسم بوده!

 

بعد

صدای دینگ دینگ سه تار جون میده بهم و کتاب ک میخونم

یاداوری میشه که چقدر گودالای خالی دارم.چقدر تشنم.چقدر باید ببلعم این کلاماتو

وقتی مطهری از تربیت میگه ؛وقتی به بچه ها فکر میکنم یادم میاد چقدر وظیفه سنگینی روی دوشمه.

و لابه لای اینهمه روزمرگی

عشق نگهبانه

خدا حواسش هست

و اینا همه دلگرمیه.

 

 

 

پ.ن:خوشحال بودم ک امروز چقدر روز پر رزقیه:) وبلاگو ک باز کردم دیدم یه عالمه نظر.و از ذوق به مرز جیغ رسیدم ک اللللیییییی!!

و چقدر خوشحال کننده اس پیدا کردن دوستای قدیمی-البته پیدا شدن توسط دوست قدیمی درستره-

 

پ.ن2:چقدر الحمدلله:)

 

پ.ن3:خوشحالم پیدام کردی الی:)

 


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها