+به قاعده ی یک دست که پیچک میشه دور شونم

در امن ترین کنج جهان جا میگیرم

و خداروشکر 


++اشکام قطره قطره میریزه و شعر میشم.


+++عشق اگه شکل داشت

مثل مرد پیرهن نارنجی امشب بود

یه ظرف برنج حضرت داشت قاشق قاشق بین تک تک ادما پخش کرد

پوست افتاب سوخته ای داشت و لاغر بود

وقتی به زائرا ادرس میداد و اشاره میکرد به صحن ازادی

حس میکردم داره عشق بازی میکنه.

کف دست دوستم برنج ریخت،

دوستم عطرشو بو کشید و شیرین گفتـ

:"شدیم مثل کبوتراش " و لبخند زد



++++پیر نشید!شما مسئولید در مقابل افرادی که دوستتون دارن

باید مواظب خودتون باشید

باید پیر نشید

باید خوب باشید!

نه اینک فقط تا وقتی که جوونید خوبید،یا تا وقتی که حالتون خوبه میخوان شما رو،

نه!

این یه گزاره ی خودخواهانه استـ

اما کسانی که دوستتون دارن تحمل رنج شما رو ندارنـ

ما مسئولیم نسبت به روباهی که اهلی میکنیم

نسبت به گلی که تو حباب داریم

و رنج ماست که بهش اسیب میزنه



+++++

چله نشستم که خدا زیباترین چیزا رو برامون رقم بزنهـ

دلبر گفت خدا از شنیدن خسته نمیشه 

و من دهن باز کردم به خواستن ازش.

این روزا،

روشن میشم دائما،

و قدم قدم پا جلو میذارمـ 

این که خیلی چیزا دارم که بخوامشون قشنگه

یه حالیه که همین لحظه که پر میزنم و اوج میگیرم

مرگم رو تصور میکنم و سعادتمند مردنم رو.

چون سخت گرم زندگی کردنم.

خدا لوتی طور هوامونو داره

ماهم چاکریم


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها